منه ی من!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۰۹
    722
  • ۰۲/۰۱/۳۰
    721
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    720
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    719
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    718
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    717
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    716
  • ۰۱/۰۳/۰۹
    715
  • ۰۱/۰۲/۱۱
    714
  • ۰۱/۰۱/۳۱
    713
آخرین نظرات
  • ۱۹ دی ۰۰، ۱۳:۲۱ - دچارِ فیش‌نگار
    :)

118

سه شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۵۵ ق.ظ

مادر جوگیری که برای دردونه اش، پازل 80!! تکه میخره:دی


پ.ن. دردونه اخیرا به پازل علاقه نشون میده

پ.ن.2. البته واقعا جوگیر نیستم (حداقل دراین مورد): تعداد تکه های پازل روی جعبه اش قید نشده بود

117

دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۵۰ ب.ظ

هر وقت (به اجباری)دردونه بو (داداش پو) بازی میکنه، اولین کارش اینه که حمامش میکنه و بعد این همیشه گرسنه!! رو غذا میده

جالبه که من برعکسم، هرسری مایلم اول غذاش بده بعد ببره حمام:دی


هروقت میریم توپ بخریم هم سلیقه هامون بدجور متضاد درمیاد:دی


116

يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۲۹ ب.ظ

از  شنیدن صدای آمبولانس متنـــــــــــــــــــــــــــــفرم:/

115

يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۲۷ ق.ظ

به قول یه مادر، نمیدونم چرا بچه ها از دوتا از دوست داشتنی ترین چیزها (برای بزرگترها) فرارین : خواب و خوراک

من تو وعده های غذایی (حداقل)، به هیچ عنوان کوتاه نیومدم،  و دردونه میدونه نمیتونه بازیگوشی کنه

ولی توی خوابش موندم:(( هنوز نتونستم تنظیمش کنم

از یه طرف میدونم خواب ساعتهای اولیه شب چقدر مفیده، از طرفی هم با کوتاه شدن شبها، و البته در اختیار نبودن خوابش توی ساعات صبح، نمیتونم برنامه ثابتی بریزم

ولی بایــــــــــــد یه فکری بکنم!

114

يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۱۰ ق.ظ

ما و ماجراهای قبل از خواب دردونه، که فکر کنم اگه بخوام روزانه بنویسم برای خودش کتابی بشه!! که شاید خوندنش خنده آور باشه، ولی خب توی موقعیتش یه کم متفاوت میشه:دی


یکی از جدیدترین اتفاقاتی که اخیرا چند دقیقه قبل از بیهوش شدنش رخ میده، یه هو گرسنه شدنشه!!

پ.ن. خیلی وقته شونصدبااااااااااار تشنه اش میشه تا خواب برش غلبه کنه

113

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۳۸ ق.ظ

مجردیهام هم، هیچ چیز مثل کم خوابی، از پا نمی انداختم

و الان بیشتر از سه سال و هفت ماه و چند روزه که بعید میدونم یه شب 8ساعت خوابیده باشم


پ.ن.دنیای یک زن، قبل و بعد از مادری گاهی غیرقابل مقایسه است

پ.ن.بچه، مادر رو بــــــــــــــزرگ میکنه (خوش بین باشیم!!! به زوووووووور هم که شده!!)

112

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۳۴ ق.ظ

نتیجه شب قبل (پست110) یه گریه جانسوز در حد رسیدن به هق هق بود، با این بهونه که مامان هم مثل بابا، باهام بازی نمیکنه! به محض رسیدن به خونه

و نتیجه بعدترش بازی تااااا ساعت 1 نیمه شب (البته این وسط یه ساعتی بیهوش شد  ناخودآگاه!!)

و نتیجه بعدترترش: منِ منگِ خوابآلود با کلی کار و نوبت دکتر و مهمونی عصر و ...


111

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۴۸ ق.ظ

گاهی فکر میکنم اگه این همکارِ ... ما، از این بخش بره، من شیرینی میدم (فکر میکنم بقیه همکارها هم حسشون مشابهه!!)

اگه کلا از مجموعه بره که واقعا جای تبریک به مجموعه داره!


پ.ن.بدتر اینکه مافوقین، همه خووووب میشناسنش، و سعی در ارتقاءش دارن!!

110

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۴۶ ق.ظ

دردونه حاضره کنار من ریز ریز غرولند کنه تا خوابش ببره، ولی نره با باباش بازه کنه!!

حتی حاضره با بغض و گرسنگی بخوابه، که باباش غذاش نده!!


البته شاید زود باشه براش انتخاب کردن بین این دو حالت، ولی برای من خصوصا ساعت 1 شب، بعد از یه روزکاری و دو/سه ساعت پیاده روی و بعدم آشپزی و ...  در شرایطی که در حین قصه گوییه چند دقیقه ایم، سه، چهار بار خوابم برده، دیوانه کننده است:(

109

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۲۶ ق.ظ

حالِ ...!!!