منه ی من!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۰۹
    722
  • ۰۲/۰۱/۳۰
    721
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    720
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    719
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    718
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    717
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    716
  • ۰۱/۰۳/۰۹
    715
  • ۰۱/۰۲/۱۱
    714
  • ۰۱/۰۱/۳۱
    713
آخرین نظرات
  • ۱۹ دی ۰۰، ۱۳:۲۱ - دچارِ فیش‌نگار
    :)

۶۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

226

چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ

دردونه دوست داره موقع خواب نوازش بشه(این موقع یعنی وقتی دیگه نای شیطنت نداره و حتی گاهی کمتر از ثانیه به بیهوش شدنش مونده)درخواست هرشب هم متفاوته: کمر، صورت، دست، پا و حتی گاهی کف پا:)) و در مواقعی که هنوز میخاد بازی کنه: شکم


گاهی من انقدر خسته ام که وسط نوازش کردنها خوابم میبره، و صدام میزنه، و دوباره خدمت رسانی میکنم:)

گاهی بعد از تکرار این سریال خسته میشه و با ناراحتی میگه: خب دیگه نمیخام:(((

گاهی هم در حین نوازش تذکر میده که نازم کن!!!    تو اون عالم خلسه ی بین خواب و بیداری، هردفعه متعجب میشدم که خب من که مشغولم، چرا تذکر میده! و فردا هم یادم میرفت

دیروز موقع خواب عصرگاهی تــــــــــازه کشف نمودم که احتمالا خودش هم این وسط خوابش میبره، متوجه نوازش نمیشه، بیدار که میشه لازم میبینه تذکر بده:)))

225

چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۵۳ ق.ظ

وقتی تو موضع نصیحت کردن قرار گرفتی، هیــــــــــــچ وقت اصرار نکن، و فکر نکن طرف مقابل بایـــد به توصیه ات عمل کنه، حتی اگه صددرصد مطمئنی صحیح تــــرین کار رو بهش توصیه میکنی!

چون تو شرایط او رو نمیدونی



پ.ن.مامان همیشه توصیه میکنه به صبوری، که در شرایط من بهتــــــــــــــــــرین کاره، من با اینکه میدونم، وقتی از درون جوش میارم، بیرون هم فوران میکنم، و خیلی وقتها هست که با همه توصیه ها، حتی همه خودسازیها، در یک لحظه همه چی رو به فنا میدم!!

این روزها عجیب آرومم، انقدر که آقای همسر متعجب شده، حتی شیطنت هاش رو بیشتر کرده!!!

نمیدونم از برکت ماه مبارک رمضانه، از اینه که هر از گاهی وبلاگ های خوب همسرداری رو می یابم، تاثیرات هورمونیه یا ..

همه هست مطمئناَ، و امیدوارم این نعمت به این زودی ها ازم سلب نشه

224

چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۴۴ ق.ظ

223

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۱ ق.ظ

در روند اداری، به مرحله ای رسیدم که بعضی از همکارها بعد از 24/5سال و حتی تا زمان بازنشستگی، نرسیدن

همکارم با اشتیاق میپرسه به همسرت گفتی؟؟؟؟

میگم: نه، چون براش هیـــــــــــــــــــچ اهمیتی نداره!


پ.ن. این ظلم نظام اداریه، که نیرویی بعد از این همه سال خدمت باید وضعیت شغلیش این باشه،  از دو حالت خارج نیست: یک نیرو یا کارآمد هست یا نیست، که در صورت اول دلیلی برای ادامه همکاری نیست، و در صورت دوم دلیلی برای خدمت با این شرایط شغلی نیست

من به همه همکارهای با سابقه بالا حق میدم، و به همون نسبت که بهشون حق میدم، ازشون دلگیر میشم وقتی بدون هیچ تحقیقی، به امثال من تهمت های ناروا میزنن

(البته حالت سومی هم هست که خیلییییییییییی متفاوت هست!!!)

پ.ن. یعنی همه مردها، انقدر بی سیاستن؟؟؟ (یک سوال پوچ)

222

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۴۷ ق.ظ

مادران پسر دار!!       خواهشن پسران خود را لای پر قو بزرگ نکنید :(((

221

دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۳۶ ب.ظ

چقدرررررررررررررررر این هفته طولانیه!!!

قاعدتا باید چهارشنبه میبود، نمیدونم چرا دوشنبه است!!!!!!!!!!!!!!!!!!

220

دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۶ ق.ظ

به نظر یکی! روش درست تربیت اینه که بچه مسئولیت کارهاش رو بپذیره، البته در پیاده کردن این روش، راه اشتباه رفتن و این شده که به دردونه هرکاری میگی یه بهونه ای برای انجام ندادنش جور میکنه

مثلا: تلویزیون رو خاموش میکنی؟؟؟            +من که روشن نکردم، هرکی روشن کرده خاموش کنه

لیوان رو میاری؟                                     +من که آب نمیخام، هرکی آب میخاد خودش بره بیاره

چراغ رو خاموش میکنی؟                         + من نمیام بخوابم، تو که میخای بخوابی، چراغو خاموش کن

...

و بدترش جایی که متوسل میشه به مسئول تراشی (تووووووووووو مامانی، باید فلان کار رو بکنی)


پ.ن. کاش انقدر که نظریه پرداز خوبی بودی، در عمل هم خوب عمل میکردی:(((((

219

دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۶ ق.ظ

این روزها خیلییییییییی ذهنم درگیره انتخاب بین رفتن و موندنه

از طرفی بایــــــــــد بریم، از طرفی هم نگران مامانم


پ.ن. خدارو شکر میکنم که از الان به بعد، هر ثانیه موندنم، فقط بخاطر خودشه:)

218

دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۱۲ ق.ظ

زودتر از شبهای دیگه رفتم روی تخت که مثلا دردونه هم بیاد و آماده بشه برای خواب، یه جدولکی هم به دست گرفتم که حل بنمایم!

با جفت زانوهاش فرود اومده روی  ساق پاهام             میگم:آآآآآآآآآآآآآآآی درد گرفت         میگه باشه

باز به همون شکل فرود آمده روی زانوهام                 + آآآآآآآآآآآآآااااااای                            +باشه

روی کمرم                        آی.....

میگه: آها، سر و گردنت خوبه و .............                آآآآآآآآآآآآآآآآاااااای                         +ااااااااااااا، خب چرا درد میگیره!!!!!!!!!!!!


+حیف که جدوله تاریخ گذشته بود، وگرنه حتما جایزه حل کردنش رو بهم میدادن اونم در سریعترین زمان ممکن:دی

+ بعد یک ساعت بهش میگم خب دیگه بخوابیم، میگه: نــــــــــــــــــــــــــه، چرا کسی با من بازی نمیکنه

+عصر که دستم به آشپزی بود، نشسته اشک میریزه چه جووووور، که من یه بچه میخام، قد خودم باشه، آآآآآآآآآآآآآآآآااای من بچه میخام، الانم میخام!!!!!!!!!!!!

همبازیش که میشم، همه چی یادش میره:)

217

يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۱ ب.ظ

دردونه آب میخاد،میریزم تو لیوان،میذارم رو میز،میگم بیا بخور

میگه من؟؟؟؟؟ دست ندارم دیگه،ببین با یه دستم دارم پامو نوازش میکنم،با یه دستم هم کنترل نگه داشتم،چطوری لیوانو بردارم!!!!

اینطوری میشه که من دست پیدا میکنم و وسط افطار و سحری پختن،زیر 4تا شعله گازو کم میکنم،دستهامو میشورم،و بهشون آب میدم ،و ایشون به هر قلپ کلی ناز و عشوه میان :-)