منه ی من!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۰۹
    722
  • ۰۲/۰۱/۳۰
    721
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    720
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    719
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    718
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    717
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    716
  • ۰۱/۰۳/۰۹
    715
  • ۰۱/۰۲/۱۱
    714
  • ۰۱/۰۱/۳۱
    713
آخرین نظرات
  • ۱۹ دی ۰۰، ۱۳:۲۱ - دچارِ فیش‌نگار
    :)

۳۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

111

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۴۸ ق.ظ

گاهی فکر میکنم اگه این همکارِ ... ما، از این بخش بره، من شیرینی میدم (فکر میکنم بقیه همکارها هم حسشون مشابهه!!)

اگه کلا از مجموعه بره که واقعا جای تبریک به مجموعه داره!


پ.ن.بدتر اینکه مافوقین، همه خووووب میشناسنش، و سعی در ارتقاءش دارن!!

110

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۴۶ ق.ظ

دردونه حاضره کنار من ریز ریز غرولند کنه تا خوابش ببره، ولی نره با باباش بازه کنه!!

حتی حاضره با بغض و گرسنگی بخوابه، که باباش غذاش نده!!


البته شاید زود باشه براش انتخاب کردن بین این دو حالت، ولی برای من خصوصا ساعت 1 شب، بعد از یه روزکاری و دو/سه ساعت پیاده روی و بعدم آشپزی و ...  در شرایطی که در حین قصه گوییه چند دقیقه ایم، سه، چهار بار خوابم برده، دیوانه کننده است:(

109

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۲۶ ق.ظ

حالِ ...!!!

108

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۰۳ ق.ظ

یه راننده آژانس هست که هروقت ما رو به مقصد میرسونه، به دردونه شکلات میده

(باتوجه به شناخت اندکی که از قبل داریم و میدونم بچه کوچک داره، خیلی برام عجیب نبود)

تا اینکه چندروز پیش از سوپری محل شنیدم آقای فلانی، پول خوردهاشو شکلات میگیره برای نوه ی فلانی (دردونه ما!!!)

:)))))

107

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۵۳ ق.ظ

وقتی یکی مهرش توی عمق وجودت رخنه کرده، هرجایی دنبال نشونه، نه بهونه ای که یادش کنی، حتی اگه با یادش فقط اشک تو چشمهات بیاد......

106

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۱۱ ق.ظ

کاش میشد بعضی زمان ها رو ذخیره کرد، مثلا یه جایی نگه داشت، وقتی لازم بود درش رو باز کرد، درش نفس کشید، بعد دوباره درش رو بست و نگه داشت برای موقع اضطرار بعدی!!

 آرزو بر منی که بلد نیستم انقدر توی این ماه عزیز، ذخیره جمع کنم که تا سال آینده کفایتم کنه، عیب نیست!!

105

شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۱۱ ب.ظ

شب لیله الرقائب خیلی خودخواهانه دعا کردم به من هام

منِ مادر

منِ همسر

منِ دختر

منِ شاغل

و .

.

منِ من

104

شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۰۶ ب.ظ

گاهی متهم میشم به اینکه زیاد از حد به دردونه اهمیت میدم، نمیدونم شاید تاثیر تربیت برعکس مامانه، شایدم..

نگران اینم که استقلالش رو ناخودآگاه زیرسوال ببرم

همیشه سعی میکنم در حد توانم کنارش باشم (شاید زیاد از حد)، شایــــد چون هیـــــــــــچ وقت چنین حسی رو از طرف مامان دریافت نکردم، و چنین کلامی که "من هستم" رو نشنیدم ازش، این رفتارش شاید باعث شده باشه، مستقل بار بیام، ولی ..

ولی میدونم خیرالامور اوسطها

ولی ندیدم، که بتونم پیاده اش کنم:(((

103

شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۰۴ ب.ظ

هیـــــــــــــــــچ وقت تصور نکن تحصیلات عالیه حتی، جای تربیت رو پر میکنه!


پ.ن. منکر تاثیرات تحصیل نیستم

پ.ن. به همین خاطر تصمیم دارم هیچ وقت دردونه رو برای تحصیل، تحت فشار قرار ندم، حتی دوست داشتم دردونه نیمه دوم سال به دنیا بیاد، که به اندازه چندماه هم که شده، دیرتر وارد این نظام آموزشی بشه!

102

چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۲۹ ب.ظ

درطول چند دقیقه ای که برای دردونه مسواک میزنم،تقریبا ثانیه ای ثابت نیست!!!

گاهی دادم درمیاد،گاهی هم وسوسه میشم صداش نکنم :-P