منه ی من!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۰۹
    722
  • ۰۲/۰۱/۳۰
    721
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    720
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    719
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    718
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    717
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    716
  • ۰۱/۰۳/۰۹
    715
  • ۰۱/۰۲/۱۱
    714
  • ۰۱/۰۱/۳۱
    713
آخرین نظرات
  • ۱۹ دی ۰۰، ۱۳:۲۱ - دچارِ فیش‌نگار
    :)

۵۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

169

چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ق.ظ

چهارقل و آیه الکرسی میخوندم که از ذهنم گذشت، دیگه دردونه بزرگ شده، توی خونه هم هست، اتفاقی نمی افته

غروب بود که آقای همسر گفتن صبح که خواستن لباس اتو کنن، فراموش کردن اتو رو خاموش کنن!!! اینم اضافه کنم که اصولا اتوشون رو طوری نمیذارن که حایل داشته باشه


داشت تو حیاط بازی میکرد و من چهارقل میخوندم که از ذهنم گذشت چند بار چهارقل میخونی

اومدم تو ساختمون... بعد با گریه اومد که افتاده و دستش دردگرفته

اینو اضافه کنم که دردونه به ندرت بخاطر درد گریه میکنه، و اینکه حیاطمون تقریبا عاری از وسایل خطرسازه


پ.ن. ذهن محترم:  این جاده ات رو مسدود کن

168

سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۳۲ ب.ظ

صبح با تردید بیدار شده باشی، و بعد تنها دلیل بیرون اومدنت از خونه "وسط هفته بودن و نچسبیدن مرخصیش" باشه،

اومده باشی سرکار و نامه زده باشن که بلافاصله بعداز ساعت کاری(8ساعت)جلسه ای هست که باید بری!!!!

بدترش اینکه تایمش هم مشخص نباشه (آیکون گریه، همراه با کندن مو:دی)


+بلاگ عزیز، نمیخای شکلک ها رو اضافه کنی؟؟؟ یه شکلک گاهی به تنهایی دنیایی از حرف و حس رو منتقل میکنه!

167

سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۱۰ ق.ظ

شماره آمبولانسِ اورژانسِ روحی چنده؟؟؟؟؟




166

سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۰۹ ق.ظ

یادم باشه دیگه خودم رو درگیر فیلم یا سریالی نکنم!




165

سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۲۳ ق.ظ

مقدمه یه غذای خوب، مواد اولیه خوبه، بدون این مقدمه، هرچی هنر در آشپزی خرج کنی، بی فایده است:(((

164

دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۲۱ ب.ظ

هنوز جرات نکردم به مامان بگم میخوایم از این خونه بریم!

البته هنوز اقدام عملی ای هم در این زمینه نکردم، ولی احتمالا مامان باید از الان دنبال مستاجر باشه



+دلم لرزید برای تنهایی مامان بعد از رفتن ما! از طرفی مطمئنم خدا یه مستاجری براش میفرسته که از هرنظر بهتر از ما باشه

163

دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۴۲ ق.ظ

نظم داشتن توی زندگی خیلی خوبه، کسی هست که بگه بده؟؟ اما من میگم رعایت اعتدال بهتره!

آقای همسر بسیارمنظم زندگی کرده، توی خانواده ایشون، مادر و پدرشون کاملا آزادشون گذاشتن، و نظم خودجوش بچه ها، به ندرت توسط دیگری تهدید میشه!


و آقای همسر هنوز بعد از چندسال زندگی مشترک، انتظار داره با همون نظم دوران مجردیش زندگی کنه، که با بچه تقریبا محاله!

البته برای ایشون خیلی محال نیست، چون من این وسط نقش هماهنگ کننده به بهای فداشدن خودم، رو دارم

و نتیجه دیگه این تربیت: تو موقعیت های اضطراری و غیرقابل پیش بینی، آقای همسر هنگ میکنن اساسی!! و من غیر از اداره اون موقعیت باید ایشون رو هم دریابم، کاری که واقعا در اکثر موارد از توانم خارجه، و حتی اگه بروز ندم، از درون داغون میشم!!



+خدایا نادانی هام در زمینه تربیت، خیلییییییییییی بیشتر از دانسته هامه، منو دریاب

+خدایا، منو تو شرایط اضطراریی قرارنده که خارج از توانم باشه، و خودت خوب میدونی که چقدر ناتوان و ضعیفم:(

+انقدر بی انصاف نیستم که در موارد این چنین پدرومادرشون رو مقصر بدونم

162

دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۳۱ ق.ظ

اگر به عقب برمی گشتم:

تا کامل خودم و توانایی هام رو نشناخته بودم، ازدواج نمیکردم

و تا مشکلات ریز یا درشتی که آرامش زندگیمون رو به هم میریزه، حل نمیشد، بچه دار نمیشدم!

160

يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۱۹ ق.ظ

یکی از خصلتهای خوب دردونه اینه که از به چالش کشیده شدن لذت میبره

هرازگاهی بازی یا موقعیتی پیش میاد که به نظر من براش سخته، ولی خودش وقتی بار اول موفق نمیشه، بیشتر مصمم میشه که تکرارش کنه

امیدوارم محبتهای بی موقع مادرانه ام، این خلصتش رو کمرنگ نکنه

159

يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۴۹ ق.ظ

دردونه انقدر شیرین با حیوانات حرف میزنه که بهش غبطه میخورم

هرروز هم یکی رو پیدا میکنه که دعوتش کنه به خونه مون:))