منه ی من!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۰۹
    722
  • ۰۲/۰۱/۳۰
    721
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    720
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    719
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    718
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    717
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    716
  • ۰۱/۰۳/۰۹
    715
  • ۰۱/۰۲/۱۱
    714
  • ۰۱/۰۱/۳۱
    713
آخرین نظرات
  • ۱۹ دی ۰۰، ۱۳:۲۱ - دچارِ فیش‌نگار
    :)

۴۰ مطلب با موضوع «مادرانه» ثبت شده است

141

شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۰۲ ق.ظ

- میشه چند ثانیه تکون نخوری من عکس بگیرم

دردونه با تاکید: نـــــــــــــــــه!!!

138

چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۱۳ ق.ظ

چرا بعضی ها دروغ به بچه رو دروغ به شمار نمیارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

137

دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۱۴ ق.ظ

دوروزقبل با دردونه رفتیم آرایشگاه (دو ساعت و نیم وقتمون رو گرفت، راهش هم بسیییییییی دور بود)با اینکه موهاش بلند شده، چون خودش نخواست براش کوتاه نکردم

دیروز: رسیدم خونه، دردونه درو باز کرده، خشکم زد: موهاش انقدر کوتاه شده که جلوش شده مثل این زن های مصری توی فیلمهای قدیمی که چتری صاف میریزن توی صورتشون

دردونه موهاش فره،فر که میخوره که دیگه...


بعد از نیمساعت و کلی کلنجار با خودم، به مامان میگم: خب من دیروز برده بودمش آرایشگاه، نمیخاستم موهاش رو کوتاه کنم

میگه: من کوتاه نکردم، فقط جلوهاش رو زدم!!!!!!!!!


گاهی حتی این برخوردهای به ظاهر ساده، کل روزم رو دگرگون میکنه

132

دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۳۱ ق.ظ

آدمها در هر موقعیت و مقامی که باشن، ذات و تربیتشون رو نشون میدن

از بالاترین تا پایین ترین جایگاه اجتماعی


پ.ن. خدایا در تربیت فرزندم کمکم کن

پ.ن. خیلی مصداق و نمونه دارم، که برای اینکه به جایگاهی بی احترامی نشه، بیان نمیکنم

128

يكشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۵۵ ق.ظ

چشم من تنها در یک مورد شوره: و اون هم دردونه است!!!!

یعنی امکان نداره از ذهنم رد بشه که مثلا چه عجــــــــــب دردونه یه گاز به فلان خوراکی زد، و گاز دومی زده بشه و ...

حتی سعی میکنم اصلا نگاه نکنم، ولی ذهنه دیگه، راه خودشو میره!!!  :(((

127

يكشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۱۹ ق.ظ

نفهمیدم کی خوابم برد، یه لحظه چشمهامو که باز کردم دوتا چشم تو تاریکی داشت خیره منو نگاه میکرد!

یادم افتاد به صداهای مکررش که نازم کن، و من که گفته بودم ببخشید خوابم برد و اینکه نهایتا گفت: خب بسه، دیگه نازم نکن!!!


اینجور وقتها عذاب وجدان منو میکشه

ولی از طرفی هم خب نیاز به خواب، از طبیعیات زندگیه، چی کار کنم؟:(((

125

شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۳۵ ق.ظ

تقریبا بدون استثناء، وقتی آقای همسر میرن بیرون و دردونه بیداره، میره بدرقه و میگه: زود برگرد و اخیرا اضافه میکنه: مظاهبِ خودت باش:)))


پ.ن.معلم خوبیه (با شرمندگی!!)

124

شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۱۳ ق.ظ

فکر کنم دردونه دارای یک ژن جهش یافته! ی ترک زبانه :دی

که "ق" رو تلفظ نمیکنه:)))))


پ.ن. میدونم خیلی از بچه ها "ق" رو به راحتی تلفظ نمیکنن

122

شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۰۸ ق.ظ

بچه گی یعنی یک ساعت تمام با یک عدد! کفشدوزک سرگرم بشی، تمام حیات رو دنبالش باشی، و به سبک خودت براش مادرانه گی کنی، و باهاش حرف بزنی، تــــــــــازه متعجب هم بشی که چرا حرف گوش کن نیست:دی



119

سه شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۳۶ ق.ظ

از اول ماه، گفتم دردونه بعد از نماز بیاد بغلم باهم دعاها  رو بخونیم

الان عاشـــــــــق این مرحله است، ولی


من بدجور گیرافتادم: انقدر وووووووووول میخوره و شکلک درمیاره و میخنده، که همون یه کلمه ای که توی تنهایی حداقل تلفظش رو میفهمیدم رو هم دیگه متوجه نمیشم!!!!