منه ی من!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۰۹
    722
  • ۰۲/۰۱/۳۰
    721
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    720
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    719
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    718
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    717
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    716
  • ۰۱/۰۳/۰۹
    715
  • ۰۱/۰۲/۱۱
    714
  • ۰۱/۰۱/۳۱
    713
آخرین نظرات
  • ۱۹ دی ۰۰، ۱۳:۲۱ - دچارِ فیش‌نگار
    :)

107

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۵۳ ق.ظ

وقتی یکی مهرش توی عمق وجودت رخنه کرده، هرجایی دنبال نشونه، نه بهونه ای که یادش کنی، حتی اگه با یادش فقط اشک تو چشمهات بیاد......

هروقت خانواده بابایی منو میبنن، میگن چقـــــــــــدر بابات، دوسِت داشت!

بابا همه مون رو دوست داشت، انقدر که این اواخر از هرکدوم به هر علتی یکی، دو روز بی خبر می موند، خواب های پریشون ببینه

انقدر که همیشه بهترین ها رو برامون بخواد، انقدر که هیـــــــچ وقت محدودمون نکنه که مثلا دختر رو چه به این کارها...، انقدر که هیـــــــــــــــــــــــچ وقت ازش حتی به اشاره نشنیده باشیم پسرداشتن خوبه ، انقدر که هیچ وقت هیــــــــــــــــــــچ انتظاری ازمون نداشته باشه، انقدر که هیچ وقت از خستگی هاش نگه

انقدر روشنفکر بود که نزدیک به سی سال پیش،حتی با وجود مخالفت های مامان، دخترهاش رو تا سطح عالیه بفرسته تحصیل کنن-که دخترش بشه جزء اولین لیسانسیه های شهر- که بهترین میراث رو برای ما بذاره

انقدر که ..

دوستم نوشته پدر، قصه ای که زود تمام شد، نـــــــــــــــــه، قصه نه، رویا،رویایی شیرین تر از همه رویاهای شیرین کودکانه

که با فریادی بلندو با تکون های دستی نامهربان، تموم شده باشه

آسمون ریسمون به هم بافتم که بگم دلم تنگ شده، هنوز هم و تا همیشه، هر بهونه ای دلتنگم میکنه

عاشورا که میخونم، تو خونه که میچرخم، مهر هرپدری به فرزندش رو که میبنم، هر حجله ای میبنم، هر صدای ناخوشایند آمبولانسی که میشنوم، هروقت سوار ماشین اون راننده آژانسی میشم که اون شب، منو از اون خونه برد، هر پرده سیاهی که سردر هر خونه ای میبنم، هرکس سوره صافات و یس بخونه و من بشنوم، هرروز که از جلوی اون بیمارستان لعنتی رد میشم، و ...

و ماه رجب که از همه طرف تبریک روز پدر سرازیر میشه

سحرهای ماه رمضون که باهم منتظر اذان مینشستیم...

تا همیشه یادم می مونه گریه هات رو سرسفره عقدم، و ذوقت رو وقتی روی تخت بیمارستان، تو گوشت گفتن که دختر کوچیکت تو راهی داره وچقــــــــــــــــــدر جات خالی بود و هست که ببینی دردونه ام رو..

..

همه اینها رو گفتم که بگم دلم تنگه، تا همیـشه:((




پ.ن.شب جمعه، 13 بهمن 89، بابا زیارت عاشوراش رو خونده بود و غسل شب جمعه اش رو هم کرده بود که ...


  • مک بس

نظرات  (۴)

خدا رحمتشون کنه. الهی در بهترین جایگاه ها منتظر خانواده شون باشن.
پاسخ:
سلام، ممنون از دعای خوبتون
و الهی آمین
عزیزمممممممممممممم...
آسمون ریسمونت خیلی اثرگذار بود.. خدا رحمتشون کنه.
روزگاره دیگه..
پاسخ:
:((
خدا رحمتشون کنه. ان شاء سر سفره امیرالمومنین مهمان باشن
پاسخ:
سلام
ممنون از دعای قشنگت:*
و الهی آمین برای همه مون
  • مامان خانم
  • آخی خدا رحمتشون کنه
    جنت نصیبشون بشه
    پاسخ:
    سلام
    خوش آمدین

    ممنون از دعاهای خوبتون:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">