218
زودتر از شبهای دیگه رفتم روی تخت که مثلا دردونه هم بیاد و آماده بشه برای خواب، یه جدولکی هم به دست گرفتم که حل بنمایم!
با جفت زانوهاش فرود اومده روی ساق پاهام میگم:آآآآآآآآآآآآآآآی درد گرفت میگه باشه
باز به همون شکل فرود آمده روی زانوهام + آآآآآآآآآآآآآااااااای +باشه
روی کمرم آی.....
میگه: آها، سر و گردنت خوبه و ............. آآآآآآآآآآآآآآآآاااااای +ااااااااااااا، خب چرا درد میگیره!!!!!!!!!!!!
+حیف که جدوله تاریخ گذشته بود، وگرنه حتما جایزه حل کردنش رو بهم میدادن اونم در سریعترین زمان ممکن:دی
+ بعد یک ساعت بهش میگم خب دیگه بخوابیم، میگه: نــــــــــــــــــــــــــه، چرا کسی با من بازی نمیکنه
+عصر که دستم به آشپزی بود، نشسته اشک میریزه چه جووووور، که من یه بچه میخام، قد خودم باشه، آآآآآآآآآآآآآآآآااای من بچه میخام، الانم میخام!!!!!!!!!!!!
همبازیش که میشم، همه چی یادش میره:)
- ۹۵/۰۳/۲۴