392
شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۳۰ ب.ظ
از گلایه های همیشه گی مامان کم بالارفتن منه
با اینکه بارها خودش پایین بوده و دیده چقدر مشغولیاتم زیاده،باز انتظار داره
حتی اگه ندیده بود هم،هر سری که میرم بالا،نمی پرسه تو در چه حالی،فقط با کوله باری از گلایه و به رخ کشیدن بچه های خاله و عمه و عمو و همسایه و همشهری و ... پذیرایی و بدرقه ام میکنه
+از حسرتهام اینه که با مامان درددل کنم و اخرش به نتیجه نرسم که همه چی تقصیر خودمه
درددل که حتی نه،مثلا بگم دردونه امروز فلان کارو کرده،یا فلان حرفو زده،اخرش پشیمون میشم از گفته ام:(اینه که اصولا سکوت میکنم:(((
- ۹۵/۰۸/۲۲
و واقعا قلبم رو مالامال از درد میکنه.. واقعا.