منه ی من!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۰۹
    722
  • ۰۲/۰۱/۳۰
    721
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    720
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    719
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    718
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    717
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    716
  • ۰۱/۰۳/۰۹
    715
  • ۰۱/۰۲/۱۱
    714
  • ۰۱/۰۱/۳۱
    713
آخرین نظرات
  • ۱۹ دی ۰۰، ۱۳:۲۱ - دچارِ فیش‌نگار
    :)

722

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۹:۳۳ ق.ظ

کاش یکی پیدا می شد که در درجه اول با نگاه به چشم هات حرفهات رو متوجه می شد

در درجه دوم درست راهنمایی و مشاوره می داد

721

چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۲، ۰۹:۵۹ ق.ظ

ملت دعا میکنند عید شنبه باشه برن مسافرت

من دعا میکنم عید شنبه باشه من یک روز بیشتر بتونم بخوابم:/

 

تفاوت سطح توقع تا چه حد آخه، مسئولین رسیدگی کنند لطفا:دی

720

يكشنبه, ۷ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۳۴ ب.ظ

وقتی از هممممممه کس و همممممه چیز خسته ای در واقع از خودت خسته ای

719

يكشنبه, ۷ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۰۷ ب.ظ

ناامید کننده ترین فکر، فکر به تاثیر ژنتیک روی بچه هاست :/

718

يكشنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۲۴ ق.ظ

گاهی دلم میخواد برای مامان توضیح بدم که منی که ظاهرا رفت وآمدی ندارم و به اصطلاح سایلنتم، بیشتر همه و همه جوره برای بیماریش دارم هزینه میکنم

ولی مطمئنم هیچ وقت نمیتونم براش بگم

فقط خدا کنه نتیجه بگیریم، این روزها فراموش شه

717

يكشنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۱۹ ق.ظ

تجربه بهم میگه حتی اگر کسی ازت درخواست کرد درمورد زندگیش هیــــــــــــــــــــــــــــــچ مشورتی نده!

716

يكشنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۱۷ ق.ظ

همیشه به طنزهایی که در مورد رفتارها و حساسیت های زنانه خوندم و شنیدم خندیدم، حتی گاهی بدون خنده متعجب شدم و دلخور از زیاده روی گوینده یا نویسنده..

ولی گاهی رفتارهایی از همکارهام رو که می بینم از خودم متعجب میشم!! من زن نیستم، یا حساس نیستم، یا اینها زیادی حساسن، یا چی؟

بعضی رفتارها فراتر از جنسیت بچه گانه است، حتی اگر شأنیت مکان رو هم در نظر نگیریم

 

 

715

دوشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۵۲ ب.ظ

یکی از خاطرات بچه گی خواب های زورکی نیم روزیه، که اولش با اکراه قبول میکردم و اگر با انواع و اقسام شیوه ها نمیتونستم کنسلش کنم به اجبار با این معضل کنار می آمدم و عجیب اینکه با اینکه هردفعه بعد از بیدار شدن و  از تجدید قوا خوشحال بودم، روز بعد باز همین آش بود و همین کاسه..

این روزها وقتی بعد از کلی کلنجار رفتن با نازدونه ناخودآگاه چشم هام بسته میشه و در حقیقت چندثانیه ای بیهوش میشم، و به محض باز کردن چشمهام نازدونه رو میبینم که سعی میکنه با آرامش تمام، بدون اصابت به مانع مامان، از تخت پایین بره تمام اون خاطرات برام زنده میشه.. 

 

بعضی از خاطرات کودکی انقدر هنوز برام زنده اند که باور اینکه الان من مادرم و کس دیگه ای در جایگاه فرزند داره اونها رو تجربه میکنه، برام خیلی سخته

عمر گران میگذرد...

714

يكشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۹:۴۳ ق.ظ

یکی از مزایای!!! ساعت 3 خوابیدن نازدونه کشف یکسری از توانایی هاشه که در طول روز فرصت بروزشون رو به جهت مشغله ی زیادش نداره:)

ساعت از 3 که میگذره، یا بهتر بگم ساعت بیولوژیک من که الارم میده، یکی یکی توانایی هاش رو جهت باز نگه داشتن چشمهام حتی به مدت چنددقیقه به کار میگیره: لی لی حوضک میخونه، کلاغ پر میکنه، بوس هوایی میفرسته، انواع کلماتی که در طول روز با اصرار و حتی گاهی التماس ازش خواستی تکرار کنه رو مسلسل وار تکرار میکنه، با صدایی ریز و دلبر "مامان" میگه و ...        نهایتا نتیجه که نمی گیره به شگرد تکراری کندن مو و انگشت فرو کردن در کاسه چشم روی میاره:/

 

 

پ.ن. در طول روز همه رو بابا صدا میزنه، حتی عکس منو!!!

 

713

چهارشنبه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۱، ۱۱:۱۳ ق.ظ

اصولا با مراجع بحث نمیکنم (ذاتا از بحث گریزانم مگر مجبور باشم)

مراجع اومده میگم فلان بخش درخواستت رو خیلی با تاخیر داری انجام میدی، میگه من چندین بار اومدم شما نبودی در بسته بود...           با اینکه تجربه بهم ثابت کرده که نوددرصد بهانه است جوابی نمیدم      انگار که جواب ندادنم طلبکارش کرده باشه، میگه اون موقع شما انگار باردار بودی نبودی اصلا

دیگه صبرم رو لبریز میکنه: میگم برفرض محال من کل دوره بارداریم رو نبوده باشم (که چنین چیزی ممکن نیست) بچه من یکسال و نیمه است! تو این مدت چرا نیومدی

یه کم فکر میکنه میگه: من که نمیدونم یه خانم دیگه اینجا بود بهم گفت...

دیگه جوابش رو نمیدم که آخرش تو مراجعه کردی و در بسته بود، یا در باز بود و یکی بهت گفت من باردارم و نیستم و توهم از شدت علاقه کارت رو انداختی یکسال و نیم بعد که به دست مبارک من انجام بشه!

 

 

 

پ.ن.باید عادات اخلاقیم رو تغییر بدم