منه ی من!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۰۹
    722
  • ۰۲/۰۱/۳۰
    721
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    720
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    719
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    718
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    717
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    716
  • ۰۱/۰۳/۰۹
    715
  • ۰۱/۰۲/۱۱
    714
  • ۰۱/۰۱/۳۱
    713
آخرین نظرات
  • ۱۹ دی ۰۰، ۱۳:۲۱ - دچارِ فیش‌نگار
    :)

۱۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

525

دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۳۸ ق.ظ

مراجع اومده میگه: اینجا شکلاتی چیزی نیست بدین ما بخوریم؟!

524

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۴۶ ق.ظ

گویا نتایج کنکور آمده:دی

و من نمیدونم از جاری جان باید خبر بگیرم یا نه!

523

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۳۵ ق.ظ

اصولا مراجعین، کارمندی رو خوش اخلاق میدونن که کارشون رو راه بیاندازه، ولو خلاف قانون

و چه سخته به این نوع آدمها تفهیم کنی که دلیلی نداره بخاطر اونها، خودت رو مدیون سایر مراجعین کنی!!

522

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۳۴ ق.ظ

روز بعد از تولد، آدم دوست داره خونه باشه، تا لذتهای پس از تولد رو هم درک کنه

و من مثل همیشه از قسمت اعظم لذتهای بچه داری محرومم:(

521

سه شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۵۳ ب.ظ

تا حالا کسی رو دیدین که زیاده خواهیش سیری ناپذیر باشه؟؟

من تاحالا کسی رو به این شدت زیاده خواه، (به اندازه همکارم) ندیدم، گاهی حس میکنم عطش زیاده خواهی این بشر ثانیه ای فروکش نمیکنه!

520

يكشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۰۵ ق.ظ

از بعد از نماز صبح سرپا بودم،حدودای ساعت 5 مهمانهامون رفتن،خواستم چرتکی بزنم که انقدر دردونه رو کمرم بالا و پایین پرید که پشیمون شدم،به سختی خودمو نگه داشتم تا شام درست کنم و بهش بدم

خودش هم انقدر خسته بود که سرشام میخواست بخوابه

از ساعت ده و نیم اومدیم که بخوابیم، شروع شد بهونه گیری هاش،در حالی که حس میکردم از رو بدنم یک بلدزر رد شده و چشمام رو با چوب کبریت باز نگه داشته بودم

به هر زحمتی بود بدون گریه ساعت یازده ونیم بیهوش شد،ولی قبلش گفت:کاش فردا خونه می موندی


همین دیگه،خوابم پرید:(((

519

پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۲۴ ب.ظ

با اینکه تعطیلات من یا به خونه تمیز کردن میگذره یا به دردونه داری، و هر زمانی که فرصت داشته باشم خونه تکونی میکنم،باز کارم که زیاد میشه،و خونه نسبتا آشفته، خودخوری میکنم که چقدر من تنبلم:(((

518

دوشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۲۹ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • مک بس

517

دوشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۰۰ ق.ظ

این روزها مخالفتهای دردونه با نظراتم زیاد شده، و بدتر اینکه گاهی حس میکنم عمدا خلاف تذکری که میدم عمل میکنه، تا نتیجه مخالفتش رو ببینه

و از اونجا که این موقعیت زیاد پیش میاد اگر بخوام برخورد مستقیم داشته باشم، تقریبا تمام روز باید در حالت ناراحت باشم!!!

516

شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۴۳ ق.ظ

چرا من از اینکه دیگران منو کم سن تر از سن واقعی ام تصور میکنن، ذوق میکنم:دی

با خواهرزاده ام رفتیم بیرون (10-12 سالی از من کوچکتره) فروشنده فکر کرد همسرشم، راننده هم فکر کرد ازش کوچکترم!!


دردونه رو آوردم سرکار، همکارم میگه: من فکر میکردم مجردی:دی

اون یکی میگه: اصلا بهت نمیاد بچه ای به این بزرگی داشته باشی

و من ذوق زده میشم: دی


پ.ن.شاید بقیه هم همینطور باشن، من خودمو گفتم که به کسی اسائه ادب نشده باشه:))