8
امروز بعد از تقریبا 4سال، برای اولین بار ماجرای فوت "بابا" رو برای کسی گفتم، و بغضم نترکید!!
چرا؟؟؟؟؟؟
امروز بعد از تقریبا 4سال، برای اولین بار ماجرای فوت "بابا" رو برای کسی گفتم، و بغضم نترکید!!
چرا؟؟؟؟؟؟
برای اولین بار من خونه ام،و دردونه و باباش رفتن پارک
چ حس خوبی :-)))))
کاش بتونم به این حدیث عمل کنم:
جمال الرجال فی عقولهم، و جمال النساء فی جمالهن
چطوری بهت بگم تمام لحظاتی که من درد میکشم، روحی یا جسمی، و تو بی تفاوتی، تمامشون، یعنی تک تکشون چه فاصله ای بینمون می اندازه!!
همسر: سرماخوردم چون دوروز پیش رفتم خرید!! (از عصر تقریبا ساعتی یک بار این جمله رو تکرار میکنه!)
من: قبل از اون به خاطر کارهای شخصیت نصف روز بیرون بودی
مامان: به جای اینکه بگی دستت دردنکنه رفتی برام خرید، اینطوری بهش میگی؟! -مامان منه ها!!!
من: خب مدتی که رفت خرید، خیلی کمتر از مدتی بود که بخاطر کارهای شخصیش بیرون بود
در نهایت: مامان: ببخشید آقای همسر!!!