منه ی من!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۰۹
    722
  • ۰۲/۰۱/۳۰
    721
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    720
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    719
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    718
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    717
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    716
  • ۰۱/۰۳/۰۹
    715
  • ۰۱/۰۲/۱۱
    714
  • ۰۱/۰۱/۳۱
    713
آخرین نظرات
  • ۱۹ دی ۰۰، ۱۳:۲۱ - دچارِ فیش‌نگار
    :)

۵۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

146

دوشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۱۹ ق.ظ

طبق معمول! مامان برنامه ریزی هاش رو کرده، و الان انتظار داره همه با برنامه اش هماهنگ بشن!!

145

شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۱۴ ق.ظ

گاهی مدتها انتظار میکشی تا موقعیت انجام کاری برات پیش بیاد

اما تو موقعیت که قرار میگیری، مختار که میشی، تازه شک می کنی!!

144

شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۴۱ ق.ظ

بدجور به سرم  فکر "اسباب کشی" زده! انقدرکه از ساعت 4صبح خوابم نبرد!!

فقط یه چیز میتونه منصرفم کنه!


البته احتمالا میذارم بعد از ماه مبارک، که عذاب وجدان نداشته باشم:دی

143

شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۲۹ ق.ظ
اگر قرار بود اقتصادی، یا روشن فکرانه، یا علمی، یا خودخواهانه، یا حتی آینده نگرانه تصمیم بگیرم
باید ادامه تحصیل میدادم، به هــــــــــــــــــرقیمتی!!

اما
فقط همسرانه، و مادرانه تصمیم گرفتم
دردونه ام!! کاش بعدها اینو متوجه بشی!

142

شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۰۹ ق.ظ

بو!!

بو و رایحه خوش میتونه آدمو به وجد بیاره، یا آروم کنه

ولی هرقدر هم مطبوع بعد از مدتی به قول معروف شامه آدم پر میشه!

به این فکر میکردم که رفتارهای خوب هم همینطوره، اولین بار که انجام میشن، مورد توجه و احتمالا تقدیر قرار میگیرن، به تناسب تکرار، تقدیر هم کم میکشه، و حتی گاهی میرسه به مرحله ای که وظیفه تلقی میشه!

و این بدترین نوع برخورده!!


پ.ن. صابون داو، با رایحه انار رو امتحان کنید: دی   و بعد بهم بگین سلیقه ام چه طوره؟:)))))))))))))))

141

شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۰۲ ق.ظ

- میشه چند ثانیه تکون نخوری من عکس بگیرم

دردونه با تاکید: نـــــــــــــــــه!!!

140

چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۳۵ ق.ظ

به مناسبت هفته سلامت،  از شاغلین تست قندخون و اینا گرفتن

139

چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۲۳ ق.ظ

138

چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۱۳ ق.ظ

چرا بعضی ها دروغ به بچه رو دروغ به شمار نمیارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

137

دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۱۴ ق.ظ

دوروزقبل با دردونه رفتیم آرایشگاه (دو ساعت و نیم وقتمون رو گرفت، راهش هم بسیییییییی دور بود)با اینکه موهاش بلند شده، چون خودش نخواست براش کوتاه نکردم

دیروز: رسیدم خونه، دردونه درو باز کرده، خشکم زد: موهاش انقدر کوتاه شده که جلوش شده مثل این زن های مصری توی فیلمهای قدیمی که چتری صاف میریزن توی صورتشون

دردونه موهاش فره،فر که میخوره که دیگه...


بعد از نیمساعت و کلی کلنجار با خودم، به مامان میگم: خب من دیروز برده بودمش آرایشگاه، نمیخاستم موهاش رو کوتاه کنم

میگه: من کوتاه نکردم، فقط جلوهاش رو زدم!!!!!!!!!


گاهی حتی این برخوردهای به ظاهر ساده، کل روزم رو دگرگون میکنه