597
سه شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۲۱ ق.ظ
-دردونه چشماشو نیمه باز میکنه، میگه کجا میری؟ میگم نماز میخونم میام
با همون حالت خماریش میگه: انشاءالله عاقبت بخیر بشی، سلام خدا رو هم برسون و خوابش میبره:)
-به دردونه میگم بذار یه کم بخوابم تا زمانی که برق بره
میگه: باشه، خواب خوبی داشته باشی، خوابهای خوب ببینی، عصرت هم بخیر باشه،
برق هم زود بره زود بیدار شی:)))
-یه مسافرت یک روزه داشتیم، دردونه موند پیش مامان، و باهم رفته بودن مهمونی
مامان میگه موقع رفتن نزدیک به یک ساعت رفته برای آماده شدن
که دردونه میگه: اخه داشتم خونه رو مرتب میکردم، غذا رو هم گذاشتم تو یخچال، فقط یه کم هم گریه کردم (تصور کردم از دوری و دلتنگی بوده، میگم چرا؟؟) میگه آخه میخواستم پنجره رو ببندم خاک نیاد، دستم نمیرسید...
و من ضعف میکنم براش:))
- ۹۷/۰۵/۰۲