منه ی من!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۰۹
    722
  • ۰۲/۰۱/۳۰
    721
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    720
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    719
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    718
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    717
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    716
  • ۰۱/۰۳/۰۹
    715
  • ۰۱/۰۲/۱۱
    714
  • ۰۱/۰۱/۳۱
    713
آخرین نظرات
  • ۱۹ دی ۰۰، ۱۳:۲۱ - دچارِ فیش‌نگار
    :)

213

يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۸ ق.ظ

میگم: انقدرررررررررر خوابم میاد                     دردونه میگه: که خدا بدونه

بعد خودش میگه: تو با خدا حرف نزن، دوسِت نداره!!!        میگم: چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

میگه: چون منو تنها میذاری، میری سرکار!!:(((((((((

میگم: خب مامان جون و بابا که هستن، تنها نیستی

+ تووووووووووووو مامان منی!!

212

يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۶ ق.ظ

تو کتاب دوران راهنمایی، شایدم دوران دبیرستان که معنی یه شعررو معلم اینطوری گفت: که اولین موی سپیدم رو در آینه دیدم، به فکر توشه آخرتم افتادم و عمری که گذشت   با خودم فکر میکردم خب آره دیگه، وقتی موت سفید شد واقعا به مرحله ای رسیدی که باید به آخرت فکرکنی..

این روزها، موهای سفید زیادی می بینم، ولی به فکر آخرت نیستم!!!!!!


پ.ن.شاید این شعر حافظ بود:

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

معنیش بی ربط به نظر میاد، ولی اینطوری توی ذهن منه!!!!!!!!!!!!شما نتیجه عملیی که در پی ندارد!! را ببین:(((

211

شنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۶ ب.ظ

استقبال میکنم از تجربیات جاریانه!! تون:دی

خوشحال میشم راهنماییم کنین که باید چطور برخورد کنم، چون معتقدم شروع روابط خیلی مهمه، و گاهی بعضی چیزها رو هیچ وقت نمیشه تغییرداد


پ.ن. مثلا میتونین بگین جاری فامیل نمیشه:دی   یا نه، همه چی بستگی به رفتار خودم داره (که گرچه تاثیرگذاره، ولی همیشه جواب نمیده)    یا مثلا گربه رو دم حجله بکشم که مثلا من عروس بزرگم :دی و ....                از مزاح گذشته، منتظر نظراتتون هستم:)

210

شنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۲۸ ق.ظ

به نظر میرسه دارم جاری دار!! می شم

به نظر میرسه همه چی اکیه، وصحبت های اولیه شده، مونده تصمیم نهایی

من نباید زودتر خبر میشدم؟؟؟

باید، نبایدش مهم نیست (البته هست ولی نه به این اندازه که)، جالب اینجاست که آقای همسر، معرف بودن!!!


پ.ن. گاهی حس میکنم اصلا آقای همسر رو نمیشناسم، یا نه، من زیــــــــــــــــــاد از حد به ایشون اعتماد دارم


بعدنوشت: البته آقای همسر، قبل از مادرشون بهم گفتن قضیه رو، ولی من انتظارم این بود، که قبل از پیشنهاد مورد، منو مطلع کرده باشن

انتظار زیادیه؟؟؟


209

شنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۲۴ ق.ظ

گاهی وسط لوس بازیهای دردونه، هوس میکنم من هم می تونستم تا ایـــــــــــــن حد خودمو لوس کنم:دی

208

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۴ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • مک بس

207

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۱۶ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • مک بس

206

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۱۰ ب.ظ

گاهی که فکر میکنم، نمیدونم انقدری که تحصیلات آکادمیک، ازم چیزهایی رو گرفت، برام مزایا داشت؟؟؟

205

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۷ ق.ظ

تو تنهایی های خوابگاهیِ نزدیک به 7 سال پیش، برخی آهنگ ها رو گوش میدادم (صرف گوش دادن)


هر ازگاهی یه قسمت از یه آهنگی حمله میکنه به ذهنم، مثلا یک مصرع از شعری با 20 بیت!

پ.ن.وقتی میگم حمله! واقعا انقدر تکرار میشه که اعصابمو به هم میریزه

پ.ن. چقدر زندگی باید دقیق باشه!! باریکتر از مو!!

204

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۳۷ ق.ظ

با دردونه رفته بودیم بیرون، کنار یه مغازه ایستادیم تا آبمیوه اش رو باز کنم، چندثانیه ای گذشت تا برگشتم رو به جمعیت توی پیاده رو، که دیدم یه آقای توریستِ! در حال حرکت با دوربین بهم لبخند میزنه

واقعا شاید به دقیقه نکشید!! انقدر غافلگیر شدم که واکنشی نشون ندادم، گرچه واقعا نمیدونم واکنش درست چی بود

نمیدونم چرا حس خوبی ندارم


پ.ن.در حالیکه خودم هنوز شک داشتم عکسی گرفته شده یا نه، دردونه یعد از دو روز میگه: مامان، آقاهه خارجیه، ازم عکس گرفت

با تعجب میگم: از کجا فهمیدی خارجیه            میگه: آخه اون جوری!! بود

از اونجا که کوچکترین تغییرات چهره ام رو متوجه میشه، میگه: کار بدی کرد؟؟

و من، نوش دارو بعد از مرگ سهراب، میگم: بهتر بود ازت اجازه میگرفت:(((


پ.ن. تا من باشم، بچه ام رو با چادر بیرون ببرم