منه ی من!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۰۹
    722
  • ۰۲/۰۱/۳۰
    721
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    720
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    719
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    718
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    717
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    716
  • ۰۱/۰۳/۰۹
    715
  • ۰۱/۰۲/۱۱
    714
  • ۰۱/۰۱/۳۱
    713
آخرین نظرات
  • ۱۹ دی ۰۰، ۱۳:۲۱ - دچارِ فیش‌نگار
    :)

۱۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

301

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۴۷ ق.ظ

آقای همسر حتی تصور هم نمیکنه که مهمترین پسورد من، تاریخ تولد ایشونه!

300

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۲۶ ق.ظ
هم اکنون نیازمند یازی سبزتان هستیم:))))




تو این ماه تولد دردونه رو داریم:)))
به پیشنهادهاتون برای جذاب برگزارشدن تولدش (در درجه اول برای خودش) نیازمندم          

299

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۵ ق.ظ

یعنی اگه همه زندگی من، به اندازه اون نیم تا یک ساعت فاصله بین از خواب بیدار شدن تا سوار سرویس شدنم میبود، الان انیشتینی بودم برای خودم:دی

برای ثانیه هاش برنامه می چینم!!!



پ.ن. حالا همه زندگی هم نه، نصف روزهام، نه  حتی یک چهارم روزم هم انقدر با برنامه باشه فکر کنم کفایت میکنه

پ.ن. البته اینم بگم، زندگی کارمندی نظم خاص خودش رو داره، و حتی آخر هفته های به اصطلاح تعطیل بسییییییار شلوغی، ولی خیلیش اجباره :(

این آخری رو گفتم که فکر نکنید احتمالا من خیلی بی نظم و برنامه ام:دی  (کم بی نظمم:دی)

298

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۵۶ ق.ظ
حتی اگه مساحت محل خواب ما، 5 متر در 5متر هم باشه، دردونه دوست داره به فاصله یک سانتیمتری من بخوابه
توی شب غلت میزنه (زیـــــــــــــــــــاد) ولی به محض هوشیاری، میاد سرش رو میذاره تو دل من:)))
من خودم حتی تو مجردی هام هم دوست داشتم نزدیکترین مکان رو برای خوابیدن کنار بچه ها انتخاب کنم، ولی خب این نوش، این نیش رو هم داره که تا صبح نتونی تکون بخوری هییچ، هرازگاهی نوازشی هم میشی:دی


پ.ن.وقتهایی که فکر میکنم این کار دردونه بخاطر کم بودن زمان باهم بودنمونه، به همه چی فکر میکنم، و گاهی تا ساعتها خوابم نمیبره:(

297

چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۲۷ ق.ظ

هرسری که میرم بیمارستان، خدا رو هزاران بار شکر میکنم، که موقع انتخاب رشته، متوجه بودم که من، آدمِ کار توی بیمارستان نیستم

خدا قوت بده به همه پرسنل زحمت کش بیمارستانها، و یه اخلاق خوش به بعضی هاشوووووون، از دکتر گرفته تـــــــــــــــــــــا نظافتچی!



پ.ن. بالاخره عکس مشکوفی و پاناکوتامو گذاشتم:دی

پ.ن. عکس دونات ها دیروز رو هم شاید گذاشتم:دیدریافت

296

دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۵۲ ق.ظ

تصمیمم از کبری بودن یه کم رفت اونطرف تر!:((

مامان به خاطر پادرد بستری شد، و همه چی متفاوت شد:((


پ.ن. التماس دعا

295

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۳۳ ق.ظ

از هفته دیگه ساعت کاری برمیگرده به روال قبلی (آیکون گریه:((((( )

همونطور که حدس میزدم بعد از ماه مبارک حسّ دسر درست کنیم خوابید:دی

ولی از امروز میخوام باز شروع کنم، و حتما دردونه رو هم مشارکت بدم:)) تا بیشتر لذت ببره



پ.ن. نیمه دوم سال واقعا مثل کابوس میمونه: روزهایی که هوا تاریکه که از خونه میزنی بیرون، و خونه هم که میرسی چیزی به تاریکی هوا نمونده:(((

پ.ن.2. بی ذوقی آقای همسر در نخوردن دسرها، دلیل خیلی مهمی در بی حس شدن منه، وقتی میبینم گاهی مجبور میشم دور بریزم، اساسا بی خیال میشم:(((

پ.ن.3. امیدوارم این، مثل بقیه تصمیم های کبرام نشه!! اصولا صبح ها خیلییییییییی تصمیمها می گیرم که بی حالی و بی رمقی عصرها، و علاوه بر اون خونه ی زلزله زده و نهار و شامِ منتظرِ طبخ، همه رو کان لم یکن میکنه:(((

294

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ

تا چند وقت پیش (شاید یکی دوماه)هر کی میگفت خوش به حال گذشته و .. از این دست حرفها، من قاطعانه میگفتم: اگه قراره زندگیم همین مسیر باشه(یعنی مثلا همین رشته دانشگاهی، همین انتخاب همسر، همین شغل و ... رو داشته باشم)حتی ثانیه ایش رو نمی خوام برگرده، و ذره ای هم شک نداشتم


ولی الان مدتیه کاملا حسم عوض شده، با همه سختی هاش، کاش زندگی ریپلی داشت!

293

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۴۳ ق.ظ

محضِ ...

مک بس درود
مطلب 286 شمارو مطالعه کردم بسیار مفید بود. 
من کارشناس فروش یه شرکت تبلیغاتی در زمینه چاپ هستم اگر روزی به ما نیاز داشتین خوشحال میشم کمکتون کنم


پ.ن.چقددددددددددددر من مطلب مفید براتون میذارم، قدِّ منو که ندارین:دی

292

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۱۲ ب.ظ

چقدررررر خوبه وقتی حتی حوصله خودتو نداری،آقای همسر متوجه بشه،و بی هیچ حرفی بچه رو ببره بیرون:)))))



ممنون،حیف که آدرس اینجا رو نداری