منه ی من!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۰۹
    722
  • ۰۲/۰۱/۳۰
    721
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    720
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    719
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    718
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    717
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    716
  • ۰۱/۰۳/۰۹
    715
  • ۰۱/۰۲/۱۱
    714
  • ۰۱/۰۱/۳۱
    713
آخرین نظرات
  • ۱۹ دی ۰۰، ۱۳:۲۱ - دچارِ فیش‌نگار
    :)

۴۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

400

يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۳۹ ب.ظ

جوانیهام، کافی بود یه روز یه دعایی بخونم، تقریبا غیرممکن بود روزهای بعد فراموشم بشه

نمیدونم چی شد که الان انقدر کم حافظه شدم،که دردونه باید یادآوریم کنه

399

يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۲۱ ب.ظ

مدتهاست نتونستم چله دعای عهد رو بگیرم:((((

398

يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۲۰ ب.ظ

دردونه:منم باید برم،اره سرم باید بره:))))*




*قسمتی از مداحی در محضر آقا: دیدار با مردم اصفهان

397

چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۰۳ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • مک بس

396

سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۳۱ ب.ظ

میگم امشب شام نداریم

دردونه:یعنی من از گشنگی بمیرم؟!!!!

396

دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۲۷ ب.ظ

تا حالا شده در سجده اول نماز صبح،آه از نهادتون بربیاد،چون یه جوش دردناک بیخبر رو پیشونیتون سبز شده؟:)))

394

يكشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۱۶ ق.ظ

قبل از اینکه به هر دلیل مقابل ظلمی سکوت کنیم، به این فکر کنیم که غیر از ظلم به خودمون به نفر بعدی هم ظلم کردیم، همون کسی که بعد از ما بخواد جلوی این ظلم بیایسته، بسته به مدت زمانی که مقابل اون ظالم سکوت کردیم، کار اونو سخت تر و حتی غیرممکن کردیم

393

يكشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۰۹ ق.ظ

گاهی یه مشاور خوب و مطمئن، از نون شب هم واجب تره!

392

شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۳۰ ب.ظ

از گلایه های همیشه گی مامان کم بالارفتن منه

با اینکه بارها خودش پایین بوده و دیده چقدر مشغولیاتم زیاده،باز انتظار داره

حتی اگه ندیده بود هم،هر سری که میرم بالا،نمی پرسه تو در چه حالی،فقط با کوله باری از گلایه و به رخ کشیدن بچه های خاله و عمه و عمو و همسایه و همشهری و ... پذیرایی و بدرقه ام میکنه


+از حسرتهام اینه که با مامان درددل کنم و اخرش به نتیجه نرسم که همه چی تقصیر خودمه

درددل که حتی نه،مثلا بگم دردونه امروز فلان کارو کرده،یا فلان حرفو زده،اخرش پشیمون میشم از گفته ام:(اینه که اصولا سکوت میکنم:(((

391

شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۲۴ ب.ظ

یعنی واقعا مامان انتظار داره من ببرمش کربلا،با ویلچر؟!!!

اگه واقعیه که یعنی منو نشناخته یا اقای همسرو،یا خودشو میزنه به نشناختن؟

اگرم شوخیه،که گفتنش چه لطفی داره؟!!!