337
اصلا به مخیله ام نمیرسید که ممکنه روزعید شیرینی فروشی ها تعطیل باشن!!(معلوم شد که از سادات نیستیم؟؟:دی)این شد که مجبور شدیم نزدیک به 24 ساعت زودتر کیکمونو تحویل بگیریم، و ما ماندیم و یه کیکی که داخل هیچ یخچالی جا نمیشد!!!!
خداروشکر تولد دردونه به خوبی و خوشی گذشت:)
بهش میگم: ببین من برا تولدت چی کار کردم، تو هم یادت باشه برا تولد من این کارها رو بکنی:دی
میگه: من که مامان نیستم! :)
بعد از رفتن مهمونها میگه: مامان، تولدِ تو چندروزه دیگه است؟ :*
**
برام جالب بود که موقع خداحافظی خواهرم بین تشکرهاش گفت قبول باشه (کسِ دیگه ای متوجه نشده بود:))
**
خصلتِ بدی که دارم و باید حتما روش کار کنم اینه که به اصطلاح دستم به کم نمیره!!! گرچه دیشب چیزی اسراف نشد، ولی میشد کمتر هم باشه
**
یادم باشه دیگه پول تزئیناتِ اضافه ندم:)
**
من الان یه آدم آهنیِ کمی متحرکم:دی از اونها که قدیمی شده و هرحرکتی میکنه صدای قیییییییییییییژش بلند میشه!!
تا میگم: من دیگه قرص نمیخورم، دردونه میگه: نه مامانِ عزیزم، لطفا قرصهات رو بخور، من میخوام زود خوب بشی و سالم باشی:*
بالاتر از حسِ تنفر و تهوع، حسِ ناخوشایندی هست که آدم نسبت به "آدمهای سخن چین" داشته باشه!!!
پ.ن. برای خودم متاسفم که در چنین محیطی کار میکنم، چراکه بالاخره خواه ناخواه، تاثیرش رو خواهد گذاشت:(
باز ملغمه ای از فکرها،سؤالها و جوابهام
راه روشنه و مستقیم،کجرویی ها، مخلوق ماست!!!
پ.ن. خیلی موضوع بدیهیی بود، میدونم
خیلی وقتها از سردرد حالت تهوع گرفتم، ولی امروز انگار برعکسه
بدتر اینکه نمیفهمم چی، کجا تغییر کرده، که نتیجه اش شده این حال خراب و نمیدونم با چه دارویی احتمالا رفع میشه:(((
پ.ن. اینطور مواقع به این فکر میکنم که من با این توان محدود، چطور جرات سرکشی میکنم!!!!
این روزها به مناسبت دوره کاریِ آقای همسر، غذا درست کردن راحت تر شده:)
-دردونه میگه چرا مامان جون گوسفنده رو کشت؟؟
میگم چطور؟ میگه:میخاستم زنده باشه،شیرشو بدوشم :-)
*هرکی ندونه فکر میکنه ما چقددددددددر دامپروریم!!! این اثراتِ هنوزِ هایدی دیدنه:دی
-مثل همیشه تا چایی ریختم،میگه اول من. میگم بله،میدونم شما مقدمی
میگه:شما سروری!!!!
میگم یعنی چه؟؟ میگه هرچی هست حرف خوبیه :-)
-باخواهرزاده ام حرف میزنن،که وسطاش صدای دردونه میره بالا که:آدم با دختر اینطوری حرف نمیزنه :-)
عیدتون مبارک :-*
دقیقا 7ساعت و 50 دقیقه از 4ساله شدنه مادرانه گی هام میگذره (البته دقیق ترش، 9 ماه بهش اضافه میشه)
فقط میتونم بگم: خدایا شکرت، من که لایقش نبودم، هبه الله بود