96
و دردونه ای که عــــــــــــــــــاشق گله:))
دردونه بغلم میکنه،میگه خیلییی دوستت دارم،یا گاهی هم میگه چقدررررر مامانم مهربونه
ذوق مرگ میگم چرا؟
میگه چون همه چیز برام میخری
پ.ن.تقریبا همه دوست داشتنهای ما،همینطوره،حتی بندگی مون :-\
"صالح"
اسم قشنگیه، نه؟
یادم باشه اگه زمانی خواستم اسم انتخاب کنم:دی
چی توی اون خنده هات، یا ریز ریز حرف زدنهات پنهانه، که تا درو باز میکنم تمام خستگی هامو میبره؟؟؟
گاهی حس میکنم من وابسته ترم به دردونه، تا ایشون به من:)
گرچه دیروز تا یک ساعت بعد از خونه رسیدنم منتظر بهونه برای های های گریه کردن بود، و بسیییییییی سخت گذشت (خب خودمم بعد از دوهفته صبح زود زده بودم بیرون و بعد از 8-9ساعت رسیده بودم، تازه شبش هم نخوابیده بودم:()، ولی گلایه ای نکرد
پ.ن. واقعا خدا رو شاکرم که بچه سختی قسمتم نکرده
پ.ن. آخرشب: مامان فردا خونه می مونی؟؟
پ.ن.داشتم از این خونه دل میکندم هااااااااااااااااا
پ.ن. باید یه روزی دلایل امروزم برای سرکارآمدن رو بنویسم، حتما! به کار خواهد آمد
از معرفی کانالها یا سایتهایی که بازی دارن بسیااااار خوشحال میشم:)
کسی می شناسه؟؟
با مادرها مهربان باشید، خصوصا مادرهایی که فرزند کوچک دارن
هررفتار ناشایست شما، تاثیری هرچه قدر کوچک بر روانش میذاره، که مطمئنا در رفتارش با کودکش بی تاثیر نخواهد بود
پ.ن. گاهی که به زنجیره رفتارها فکر میکنم، شدیدا می ترسم
دردونه مصره که تو کارها کمک کنه،و نمیشه،یعنی نمی تونه
باکلی دردسر،راضی میشه هروقت به کمکش نیاز داشتم،خبرش بدم
و من میرم به سالهاااااا پیش که خودم چنین احوالی داشتم،انگار همین چندوقت پیش باشه