118
مادر جوگیری که برای دردونه اش، پازل 80!! تکه میخره:دی
پ.ن. دردونه اخیرا به پازل علاقه نشون میده
پ.ن.2. البته واقعا جوگیر نیستم (حداقل دراین مورد): تعداد تکه های پازل روی جعبه اش قید نشده بود
مادر جوگیری که برای دردونه اش، پازل 80!! تکه میخره:دی
پ.ن. دردونه اخیرا به پازل علاقه نشون میده
پ.ن.2. البته واقعا جوگیر نیستم (حداقل دراین مورد): تعداد تکه های پازل روی جعبه اش قید نشده بود
هر وقت (به اجباری)دردونه بو (داداش پو) بازی میکنه، اولین کارش اینه که حمامش میکنه و بعد این همیشه گرسنه!! رو غذا میده
جالبه که من برعکسم، هرسری مایلم اول غذاش بده بعد ببره حمام:دی
هروقت میریم توپ بخریم هم سلیقه هامون بدجور متضاد درمیاد:دی
به قول یه مادر، نمیدونم چرا بچه ها از دوتا از دوست داشتنی ترین چیزها (برای بزرگترها) فرارین : خواب و خوراک
من تو وعده های غذایی (حداقل)، به هیچ عنوان کوتاه نیومدم، و دردونه میدونه نمیتونه بازیگوشی کنه
ولی توی خوابش موندم:(( هنوز نتونستم تنظیمش کنم
از یه طرف میدونم خواب ساعتهای اولیه شب چقدر مفیده، از طرفی هم با کوتاه شدن شبها، و البته در اختیار نبودن خوابش توی ساعات صبح، نمیتونم برنامه ثابتی بریزم
ولی بایــــــــــــد یه فکری بکنم!
ما و ماجراهای قبل از خواب دردونه، که فکر کنم اگه بخوام روزانه بنویسم برای خودش کتابی بشه!! که شاید خوندنش خنده آور باشه، ولی خب توی موقعیتش یه کم متفاوت میشه:دی
یکی از جدیدترین اتفاقاتی که اخیرا چند دقیقه قبل از بیهوش شدنش رخ میده، یه هو گرسنه شدنشه!!
پ.ن. خیلی وقته شونصدبااااااااااار تشنه اش میشه تا خواب برش غلبه کنه
نتیجه شب قبل (پست110) یه گریه جانسوز در حد رسیدن به هق هق بود، با این بهونه که مامان هم مثل بابا، باهام بازی نمیکنه! به محض رسیدن به خونه
و نتیجه بعدترش بازی تااااا ساعت 1 نیمه شب (البته این وسط یه ساعتی بیهوش شد ناخودآگاه!!)
و نتیجه بعدترترش: منِ منگِ خوابآلود با کلی کار و نوبت دکتر و مهمونی عصر و ...
دردونه حاضره کنار من ریز ریز غرولند کنه تا خوابش ببره، ولی نره با باباش بازه کنه!!
حتی حاضره با بغض و گرسنگی بخوابه، که باباش غذاش نده!!
البته شاید زود باشه براش انتخاب کردن بین این دو حالت، ولی برای من خصوصا ساعت 1 شب، بعد از یه روزکاری و دو/سه ساعت پیاده روی و بعدم آشپزی و ... در شرایطی که در حین قصه گوییه چند دقیقه ایم، سه، چهار بار خوابم برده، دیوانه کننده است:(
یه راننده آژانس هست که هروقت ما رو به مقصد میرسونه، به دردونه شکلات میده
(باتوجه به شناخت اندکی که از قبل داریم و میدونم بچه کوچک داره، خیلی برام عجیب نبود)
تا اینکه چندروز پیش از سوپری محل شنیدم آقای فلانی، پول خوردهاشو شکلات میگیره برای نوه ی فلانی (دردونه ما!!!)
:)))))
گاهی متهم میشم به اینکه زیاد از حد به دردونه اهمیت میدم، نمیدونم شاید تاثیر تربیت برعکس مامانه، شایدم..
نگران اینم که استقلالش رو ناخودآگاه زیرسوال ببرم
همیشه سعی میکنم در حد توانم کنارش باشم (شاید زیاد از حد)، شایــــد چون هیـــــــــــچ وقت چنین حسی رو از طرف مامان دریافت نکردم، و چنین کلامی که "من هستم" رو نشنیدم ازش، این رفتارش شاید باعث شده باشه، مستقل بار بیام، ولی ..
ولی میدونم خیرالامور اوسطها
ولی ندیدم، که بتونم پیاده اش کنم:(((
هیـــــــــــــــــچ وقت تصور نکن تحصیلات عالیه حتی، جای تربیت رو پر میکنه!
پ.ن. منکر تاثیرات تحصیل نیستم
پ.ن. به همین خاطر تصمیم دارم هیچ وقت دردونه رو برای تحصیل، تحت فشار قرار ندم، حتی دوست داشتم دردونه نیمه دوم سال به دنیا بیاد، که به اندازه چندماه هم که شده، دیرتر وارد این نظام آموزشی بشه!
درطول چند دقیقه ای که برای دردونه مسواک میزنم،تقریبا ثانیه ای ثابت نیست!!!
گاهی دادم درمیاد،گاهی هم وسوسه میشم صداش نکنم :-P