منه ی من!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۰۹
    722
  • ۰۲/۰۱/۳۰
    721
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    720
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    719
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    718
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    717
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    716
  • ۰۱/۰۳/۰۹
    715
  • ۰۱/۰۲/۱۱
    714
  • ۰۱/۰۱/۳۱
    713
آخرین نظرات
  • ۱۹ دی ۰۰، ۱۳:۲۱ - دچارِ فیش‌نگار
    :)

589

سه شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۰۶ ق.ظ

مقدمه 1. یکی از دلایل اصلی نوشتن این وب، نوشتن از رابطه خودم و مامان بود، تا اشکالاتش رو توی رابطه خودم و دردونه تا حد ممکن تکرار نکنم


مقدمه 2. یکی از اخلاقیات تقریبا بد مامان، مقایسه کردنه، مقایسه کردن شرایط خودش با همه همسایه ها، دوستان، آشناها، فامیل، مقایسه بچه های خودش با بچه های همه اینهایی که گفتم و... و ورژن جدیدش مقایسه رانندگی من با بقیه

هیچی نگفته از وقتی کنارم میشینه شروع میکنه، وای به وقتی که بگم فلان مسیر شلوغه، یا مثلا زیادی باریکه و ...



و اما:))

دردونه رو بردم توی حیاط تا بازی کنه، دوست داره بره توی کوچه بازی کنه، باتوجه به خلوتی کوچه بهش میگم من توی حیاط میمونم تو برو بازی کن، میگه میترسم         اصرار فایده نداره، ناخودآگاه میگم: بچه همسایه هم میره

شروع میکنه که: تو مگه نمیگی مامان جون گفته فلانی رانندگیش از تو بهتره، مگه تو فلان کوچه نگفت برو، فلانی هم میره، مگه ...    کلی مقایسه های مامانو برام مثال میزنه، اصلا ارتباطش رو متوجه نمیشم، تا میگه: مگه ناراحت نمیشی از این حرفهای مامان جون، پس چرا الان منو با فلانی مقایسه میکنی!!!



588

سه شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۵۶ ق.ظ

به دردونه میگم فلان قضیه رو بهم نگفته بودی

میگه: مگه تو وکیل منی که هرچیزی رو بهت بگم!!!



از اصطلاح گودزیلا خوشم نمیاد، لذا چقدر غافلگیر کننده ان این دهه نودی ها!!!

587

سه شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۵۵ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • مک بس

586

سه شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۵۳ ق.ظ

پست گذاشتن و نوشتن اینطوریه که وقتی یه مدت ننوشتی، دیگه نوشتنت نمیاد، هی موضوع تو ذهنت میاد، متنش هم حتی، حتی تر که صفحه ارسال مطلب جدید رو باز میکنی، ولی بعد خالی میبندیش

نمیدونم شایداز اینه که تنبلی تنبلی میاره

شایدم مثل حرف زدن میمونه، هرچی ازخودت حرف نزنی و توی خودت فرو بری، بعد از مدتی حرف زدن برات به همون نسبت سخت میشه!

585

سه شنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۰۳ ق.ظ

بازم تابستون و تصمیم به جابه جایی که کی عملی میشه خدا میدونه

این بار تصمیمم قطعی بود از عید، ولی برای مامان نگرانم، نمیدونم شاید برای همه این جابه جایی خوب باشه، شایدم اشتباهی که نشه اصلاحش کرد..

اون گوشه های دلمم میترسه از اینکه با دور شدن از مامان (با همه دلخوری های دوطرفه) برکت رو از زندگیم ببره

584

دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۳۷ ق.ظ

دیدین بعضی روزها از همون اول صبح میخای با یکی بحث کنی:

مثلا دردونه ای که هرروز با بهونه های به معنای واقعی بنی اسرائیلی صبحت رو با اعصابی آشفته شروع میکنه، و منتظر کوچکترین واکنش (توی تن صدا، ولومش، حالت صورت، ابروها، حالت بدن و ..)هست تا جانسوزترین گریه ها رو سر بده؛

یا همسایه ی خودخواهی که حتی یک متر دیوار تو کوچه نداره، ولی طوری ماشینش رو پارک میکنه که عملا جلوی چهارتا خونه و دیوارهاش رو میگیره، صرفا جهت اینکه کسی پشت ماشینش پارک نکنه، و ایشون موقع خروج (لابد همیشه اضطراریشون) چند دقیقه ای معطل نشه؛

یا مافوقی که ماه ها و بهتره بگم سالهاست داره حقت رو بی دلیل میخوره، و طبق معمول عدم پیگیری رو دال بر کارمند خوب یا باوجدان بودنت نمیکنه هیچ، دال بر برحق بودن خودش میکنه؛

یا ارباب رجوعی که نود و نه درصد کاری که وظیفه خودشه رو بعد از چندبار توضیح دادن براش انجام میدی، و وقتی میرسه به یک درصد پایانی، که اونم حالت امضای شخصیه، و باید خودش انجام بده، شاکی وار منتظره تو کارش رو تموم کنی، و وقتی هم میبینه چاره ای نیست، از اونجا که توجهی نداشته به مراحل انجام کار، اون نودونه درصد رو با یه بک و رفرش میبره نقطه سر خط!!! هییییییییییچ، تازه شاکی میشه که شما که کاری نکردین برام!!!

یا ...


البته در جواب اون جمله اولم باید بگم منم تقریبا ندیدم، چون اصولا آدم به شدت بحث گریزی هستم، گرچه خیلی جاها از همین خصوصیت ضربه خوردم و میخورم، ولی خب همین موارد نادر هم سعی میکنم خودمو کنترل کنم، چون نهایتا در موضوعی که تبحر نداری (بحث کردن) مغلوب میشی حتی اگر به حق باشی


583

يكشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۴۵ ق.ظ

دردونه: امروز که روز تولد امام زمانه، ایشون حضور (ظهور) میکنه؟

من: نمیدونم، فکر نکنم

+چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

- سکوت



عیدترین عیدتون مبارک


پ.ن. این رو نمیدونم چرا روز نیمه نفرستادم، احتمالا اشتباهی پیش نویس ذخیره شد

582

دوشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۴۹ ق.ظ

چی میشه که یکی تو زندگی متاهلی، تصمیم میگیره در حالی که فکر میکنه  نتیجه تصمیمش فقط به خودش مربوط میشه؟!!!

شاید از احساس فهم و درک بالاداشتن ناشی بشه، ولی ادب، محبت خانوادگی یا هرچی اقتضا میکنه با طرف مقابل هم تا حدی مشورت کنه


همیشه از این جمله آقای همسر متنفرم که "من حرفهات رو گوش میدم" وقتیکه تغییررفتاری در پی نداشته باشه

میدونم شاید خیلی ازخانم ها همین هم براشون مهم باشه که شنیده بشن، و واقعا هم مهمه، ولی وقتی در تصمیمات اثری نداشته باشه، من ترجیح میدم حداقل حرف نزنم


آقایون و خانم های محترم، اگر دقیق نگاه کنیم، هرررر تصمیممون به تمام خانواده مربوط میشه، و حتی جامعه

چقدر این طوری فکر کردن و رفتار سنجیده کردن سخته، من خودم اصلا ادعایی ندارم که اینطوری ام، ولی حداقل در تصمیمات خانوادگی سعی میکنم اینطوری باشم، یا حتی اگر در موقعیت توضیح مفصل ندادم، ثمرات بعدی تصمیماتم جایی برای توضیح نذاشته

میدونم تاحدی خودخواهانه دارم مینویسم، ولی...

الان واقعا عصبی و تا حدی خسته ام از تصمیمات به ظاهر شخصی آقای همسر، که تماااااااام زندگیمون رو تحت الشعاع قرار داده و میده

نمونه اش:انتخاب شغل


581

يكشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۴۲ ب.ظ

عیدی دیروز دردونه اولین تجربه سینما رفتنش بود

تجربه خوبی بود: فیلشاه

با اینکه قبلش نگران بودم که عیدی خوبی نشه، یا حس میکردم میانه های فیلم خسته شده باشه، ولی بعد که راضی بود خوشحال شدم

وقتی رسید به پایانش، یکی از همراهان گفت عجب روزی هم مارو آوردی سینما، و من واقعا خوشحال شدم، (انقدر باجنبه ام:دی)

پیشنهاد میکنم برین ببنین

579

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۵۱ ق.ظ

نیمه پر لیوان اینه که خواهرزاده هام بعد از مهمونی من ظرف ها رو میشورن، حتی اونایی که تو خونه خودشون تا حالا ظرف نشستن:))


و نیمه خالیش اینه که هر سال یه تیکه از سرویسم میشکنه!!:(((



و نتیجه گیری منطقی: ماشین ظرفشویی بعضی وقتها خیلی لازمه:دی