منه ی من!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۰۹
    722
  • ۰۲/۰۱/۳۰
    721
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    720
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    719
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    718
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    717
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    716
  • ۰۱/۰۳/۰۹
    715
  • ۰۱/۰۲/۱۱
    714
  • ۰۱/۰۱/۳۱
    713
آخرین نظرات
  • ۱۹ دی ۰۰، ۱۳:۲۱ - دچارِ فیش‌نگار
    :)

446

شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۵۷ ب.ظ

دردونه میگه: یه بار که مامانجون داره آش درست میکنه، آروم برو بالا، ببین چطوری درست میکنه، بعد دیگه خودت درست کن:دی


بچه ام خیلیییییی آش های مامان رو دوست داره، ولی خب بیشتر از یه پیاله نمیخوره

سری قبل که یه کم ته گرفته بود، میگفت این که بوی آش نمیده، و لب نزد!!!

445

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۵۴ ق.ظ

اصلا فکر نمیکردم سال کبیسه انقدر خوب باشه

هرسال سر تحویل سال یه قسمت از کارهام مونده بود، شاید به اندازه  یکی دوساعت یا بیشتر، ولی هم سرتحویل سال، دلم پیش کارها بود، هم بعد تحویل سال انگار حسی برای تموم کردنشون نبود!!

امسال همون چندساعت اضافه چقدددددددر خوب بود، به همه کارهام رسیدم

444

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۴۸ ق.ظ

گرچه خیلی از دسر ها رو هنوز امتحان نکردم، ولی به نظرم دیگه بسه، باید برم سراغ یه مقوله ی جدید

پیشنهادتون چیه؟؟



البته این بدغذایی دردونه و آقای همسر، دلیل اصلی امتحان نکردم اکثر رسپی هاست:(  اینه که هنووووووز در مقوله امتحان غذاهای جدید ورود نکردم

443

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۴۶ ق.ظ

ما هرسری که مهمانی عید داریم،تا آخر عید من هی باید دستور دسر درست کردن برا این و اون بفرستم

قسمت جالبتر ماجرا اونجاس که آخرسر و در ساعات پایانیِ قبل از مهمانی، آخرش خودم باید دست به کار شم!!

خب خواهر من، همون سرسفره خودم، سفارشهاتون رو کامل کنید، که حداقل من برنامه ریزی کنم:)

442

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۴۴ ق.ظ

دوروز پشت سر هم مهمان نهاری داشته باشی، و دقیقا صبح روز قبل از واقعه، آنفولانزا بگیری:((((


یعنی چندسالی بود به این شدت مریض نشده بودم!!! که بعد از سه روز که رفتم دکتر و به خیال خودم خوب شده بودم، دکتره گفت چقدرم تب داری!!


441

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۴۲ ق.ظ

امسال با اکراه ماهی خریدم، با مردنشون واقعا دلگیر میشم

دوتا بودن، یکی به غایت شیطون انقدر که چندبار موقع تعویض آب از دستم سُر خورد، و یکی آروووم

تااااااااا یکیشون مرد:( اون آرومه

اصلا باورم نمیشد ماهی شیطونمون اینقدررررر آروم شده باشه، که ته تنگ کز کنه!!!

که دردونه به دادش رسید، هی باهاش حرف زد، از اون دلبرانه ها :) که: ماهی قشنگم، نگران نباش، من تاااااااااااااا همیشه دوستت میمونم:)))

دوسه روزی به لطف دردونه گذشت، تاااااااا 13 به در که از خونه رفتیم بیرون، و ماهی مون تنها موند:(((

و ...

440

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۳۷ ق.ظ

بارون که میاد دردونه درو باز میکنه و به درخت ها میگه: سسسسسسلام درختها، نووووووووش جونتون:*

439

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۳۶ ق.ظ
هرازگاهی این حسه میاد سراغت که هی صفحه رو باز میکنی، هیچی نمی نویسی، حتی هی میای اصن به قصد نوشتن، ولی یه هو تنبلی برت غالب میشه و ... هرچی هم ادامه بدی بدتر میشی، اصن حرفهات یادت میره
مقدمه چینی کردم که بگم تو عید هییییییی اومدم و رفتم!! لذا بلاگ گرامی  یه وقت حس نکرده باشی بهت بی اعتنایی شده:دی
و البته  به خواننده های قلیل ولی دوست داشتنی:))
پس سال نو مبارک، ایشالا همه مون سالی سرشار از خیر و برکت داشته باشیم:))

438

جمعه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۴۱ ب.ظ

نتیجه اصرار مامان این شد که رفتم بالا برای استراحت،گرچه مطمئن بودم خوابم نمیبره،و نبرد:/


و الان از خستگی حالت تهوع گرفتم:(

وقتی سه روز برا کارهات وقتی داری و نصف روزش به این شکل هرز میره:/

437

جمعه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۳۵ ب.ظ

ساعت سه بعدازظهر،موقع روضه خوانیه؟!