منه ی من!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۰۹
    722
  • ۰۲/۰۱/۳۰
    721
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    720
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    719
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    718
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    717
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    716
  • ۰۱/۰۳/۰۹
    715
  • ۰۱/۰۲/۱۱
    714
  • ۰۱/۰۱/۳۱
    713
آخرین نظرات
  • ۱۹ دی ۰۰، ۱۳:۲۱ - دچارِ فیش‌نگار
    :)

426

يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۰۲ ق.ظ

یه مراجع مبتدی ازم تعریف کرد، با اینکه میدونم این تعریف از روی عدم تجربه اشه، ولی خوشم اومد!!!!



پ.ن. آدم انقدر بی ظرفیت:دی

425

يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۱۷ ق.ظ

بدجور تو خونه تکونی گیر کردم، یه اتاق قفل شده اصن:(((

و ما باز به همون مرحله ی... از خانه تکانی رسیدیم، که پارسال هم احتمالا رسیده بودیم، و در وب نگاشتیم:دی

424

چهارشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۱۴ ق.ظ

با یه بنده خدایی کار داشتم، خواستم تلگرامی بهش بگم، احتمال دادم متوجه نشه، چون باید با یه نفر دیگه خودشو هماهنگ میکرد، ترجیح دادم تماس تلفنی بگیرم که خوب مطلب جا بیافته

جالبیش اینجاست که موقع عمل، کاملا متفاوت با برنامه عمل کرده، و طبق برداشت خودش از حرفی که مطمئنم بینمون نقل نشده!!


نتیجه میگیریم تلگرامی صحبت کنید که حداقل یه سند مکتوب داشته باشید! :دی

423

چهارشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۵۸ ق.ظ

چه خوب میشد میتونستی به مراجعین حالت رو اعلام کنی:دی

مثلا بگی امروز به اندازه ای خسته ام یا درگیری ذهنی دارم که لطفا شما نرو رو اعصاب:دی  یا امروز خوبم، میتونی خودت رو لوس کنی:دی


البته احتمالا مراجعین هم چنین دلخواستی دارن:دی

422

سه شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۵۱ ق.ظ
هرروز ساعت چهار که میرم دنبال دردونه، مامانم اعتراض میکنه که چرا میرین، همین جا باشین
(به این فکر نمیکنه که من بعد از نزدیک ده ساعت بیرون بودن، لازم دارم تو خونه ی خودم باشم)
همون موقع هم تاکید میکنه شام دردونه رو بیار اینجا بهش بده، میگم اگه تونستم حتما، و شروع می کنه به گلایه های همیشگی...
(نمیدونه من گاهی ساعت هشت، هشت و نیم تازه میتونم خودمو جمع کنم انقدر که برم پای گاز...)
هر سری هم که میرم انقدر گلایه می شنوم یا انقدر یه طرفه به قاضی میره و رفتارهای همسرانه و مادرانه ام رو میبره زیرسوال که با اعصابِ له بر میگردم

به خواهرهام پیام میدم که مامان تنهاست، هر کدوم شبی یک ساعت هم بهش سر بزنیم هفته تمومه، من در حد توانم بهش سر میزنم ولی براش کافی نیست، بعد از نصف روز فکر کردن!!، خواهر بزرگم پیام داده که خسته ای برو بخواب!!! فردا خوب میشی!!!

چندتا جمله در جوابش نوشته باشم و پاک کرده باشم خوبه؟؟!!!

***
بالاخره دوستیی رو که فقط برام هزینه داشت بعد ازمدتها تموم کردم، گرچه ظاهرا سنخیت زیادی داشتیم، ولی از لحاظ اعتقادی تفاوت فرسنگها بود، و الان ترک اون وابستگی عاطفیی که ایجاد شده بود ، سخته

***
با همین خستگی ذهنی بیای سرکار، و همین اول صبحی ، اولین مراجعت انقدر غیرمنطقی و بی ادبانه برخورد کنه، که برای اولین بار صدات بره بالا و ...


خدایا کمکم کن امروز به خوبی بگذره:
*پیام تندی به خواهرام ندم
*جواب مامانو ندم، یا بهش نگم خواهرام چقدرررررر بهش لطف دارن!
*دوستیم رو از نو شروع نکنم
* با مراجعین بعدی متاثر از این مراجعِ... برخورد نکنم

421

يكشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۲۵ ق.ظ

دردونه بدون هیچ مقدمه ای میگه: چرا پیامبر پیش خداست، و امام حسین؟؟؟

و میزنه زیر گریه، میگم خب چی شده مگه؟؟  میگه میخوام پیش من باشن

بدجور غافلگیر شدم، گریه اش هم تموم نمیشه، به هق هق می افته و میگه: کاش امام حسین بابای من بود..


420

سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۳۹ ب.ظ

دوتا بلوز با رنگ های روشن و تیره خریدم، مامان روشنه رو برداشت و من روم نشد بگم خیلی دوسش دارم:/

***

خواهرزاده ام وسیله‌ای رو از خونه ما برده،به خواهرم میگم بیارش لازم دارم،میگه کار نمیکنه که!!

 میگم سالم بود..

و روم نمیشه بگم لازم دارم یا درستش کن،یا...



کی میخام این اخلاقمو کنار بذارم:(((

419

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۲۵ ق.ظ

کم کم این که "توسط مامان درک بشم" داره میشه برام یه آرزو!

418

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۱۰ ق.ظ
مامان میگه فلان همسایه گفته نمیام خونه تون، چون تو گرفته باهاش برخورد کردی، و گفته این نتیجه لوس کردن منه!!
فکر که میکنم یادم میاد شبهایی که بچه(ی بی نهایت لوسش) رو آورده بوده و من احتمالا گرفته باهاشون برخورد کردم، یک شبش نزدیک به 3 ساعت قبلش دندون عقل کشیده بودم، و یک شبش همون بعدازظهر دندون ایمپلنت کرده بودم

پ.ن. بچه اش بی نهایت لوسه چون در هر شرایطی و در هر برخوردی، بی شک حق با بچه ایشونه، و دردونه باید مراعاتش رو بکنه!!!

***
مامان میگه فلانی وقتی تو رو دیده گفته دخترت مریضه، مشکل روانی که نداره!!!
فکر که میکنم یادم میاد روزی که ایشون منو دیده تمام هشت ساعت کاری سرپا بودم، سرماخوردگی هم داشتم، و تازه که رسیدم خونه، لوس بازیهای دردونه شروع شد که فلان قطعه ی چندسانتیِ فلان بازیش  که گم شده  رو باید بیابی و ...
***
دردونه با گوشیش حرف میزنه و به مخاطبِ خیالیش میگه: این دخترم که اینجاست هم بهم نمیرسه!!

***
میرم دنبال دردونه، میگم خسته ام لطفا زود بیا بریم، که مامانم میگه: از صبح تا حالا با همکاراش گفته و خندیده، الان برا ما خسته اس!!!


کاش قبل ازاینکه دیگران رو قضاوت کنیم، یه کم شرایطشون رو ببینیم، اگه تونستیم درک هم...

417

سه شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۳۸ ق.ظ
یه سوال کاملا جدی که خیلی دوست دارم جوابش رو بدونم(اولین باره که دلم میخاد خواننده زیادی داشتم:دی)
شما اگه ساعت 7 صبح از خونه بزنین بیرون، و حدود 4 برگردین خونه ( با فرض حداقل یک ساعت در مسیر بودن و 8ساعت کاریِ شلوغ، یا حتی خلوت)، چقدر از انرژی تون جسمی و روحی ، یا خوش اخلاقیتون، یا آستانه تحملتون مونده؟؟

گرچه در پایین بودن توانایی بدنیم شک ندارم، ولی باز دوست دارم جواب سوالمو بدونم
البته خیلی از موارد موثر دیگه ای هم در طول این نزدیک به ده ساعت هست مثل سرما و گرمای هوا، و سرویس های داغون کارمندی، روابط انسانیِ مشکل زا، شرایط روحی دردونه، مریضیش و ... که دیگه نگفتم