منه ی من!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۰۹
    722
  • ۰۲/۰۱/۳۰
    721
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    720
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    719
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    718
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    717
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    716
  • ۰۱/۰۳/۰۹
    715
  • ۰۱/۰۲/۱۱
    714
  • ۰۱/۰۱/۳۱
    713
آخرین نظرات
  • ۱۹ دی ۰۰، ۱۳:۲۱ - دچارِ فیش‌نگار
    :)

640

يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۳۳ ق.ظ

عجیب احساس روزمرگی میکنم، به نظرم خودمو خیلی درگیر زندگی کردم، انقدر که جایی برای خودِخودم نذاشتم

مدتهاست برای خودم و پیشرفتم کاری نکردم و این اصلا خوب نیست

پست هاتون رو که میخونم که دغدغه های قشنگی ازش برداشت میشه از خودم ناامید میشم:(

کاش میتونستم یه مدت از همه نقشهام بیرون برم و حتی شده 24 ساعت فقط به خودم فکر کنم و اینکه کجام و به کجا میخوام برسم، مطمئنن نتیجه اش در همه نقش هام هم نمود پیدا میکرد...

شاید باید انقلاب کنم:/

ولی مثل همه تنبل ها منتظر شنبه مانده ام!!

639

يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۲۴ ق.ظ

یکی از ایرادهای اساسی من اینه که بلد نیستم زیبا حرف بزنم!!

دیدین بعضی ها ساده ترین مفاهیم رو با بهترین شیوه بیان میکنند، من اینطوری نیستم!:(

دلایل و ریشه های این ناتوانی بماند، ولی باید تمرین کنم، پیشنهادی در این زمینه دارین؟

637

يكشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۹:۳۴ ق.ظ

هر ده دقیقه کج خلقی صبح های دردونه به اندازه یک ساعت و حتی بیشتر کار فیزیکی از من انرژی میگیره

و شما تصور کن که گاهی صبح ها بیشتر از یکساعت بدخلقه و من بعد از رسوندنش به مدرسه تازه میرم سرکار...


این روزها عجیب از لحاظ روانی و جسمی کم میارم:(

636

دوشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۰۶ ق.ظ
این روزها که دردونه تقریبا هرروز یه اخلاق جدید، یه حرف جدید، یه رفتار جدید از خودش بروز میده، به نظرم میرسه که هرچقدر هم تلاش کنم در آینده ای خیلی نزدیک از سرعت رشد دردونه عقب خواهم موند، و احتمالا با همه تلاشم برای به روز  نگه داشتن اطلاعات و طرز فکر و نگرشم، در دوران نوجوانیش باز هم نخواهم توانست به درستی درکش کنم

635

دوشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۵۹ ق.ظ

چندروز پیش بالاجبار دردونه رو آوردم سرکار، وسط روز امده تو گوشم میگم مامان من خوشگلم؟  میگم چطور؟ میگه اخه مراجعینت بهم میگن چقدر شما خوشگلی، ولی من خودم از چهره ام خوشم نمیاد!

قبلا هم یکی دوبار چنین جمله ای رو ازش شنیدم یا مثلا من از صدای خودم خوشم نمیاد!!


دردونه نسبتا زیباست، نه اینکه چون مادرشم بگم، اطرافیان میگن، ولی من تمام سعیم رو کردم هیچ وقت این زیبایی رو براش ارزش و ملاک نکنم، همیشه سعی کردم تو ابراز دوست داشتن هام دلیلش رو خوب بودنش یا هرصفت خوبش غیر از زیبایی بیان کنم

یادم هم نمیاد هیچ وقت چهره کسی رو نقد کرده باشم یا اصلا واژه زشت رو در مورد افراد به کار برده باشم، نمیدونم این طرز فکرش چه منشایی داره


دیشب براش میگم که خدا همه آدمها رو زیبا خلق کرده، و علاوه بر اون کسی زیبا باشه ولی خوش اخلاق نباشه یا خدا دوسش نداشته باشه، اهمیتی نداره   و خودش هم میگه شاید خدا صلاح! بدونه یکی رو زشت خلق کنه!!

ولی فکر نمیکنم طرز فکرش چندان عوض شده باشه:(

634

چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۲۸ ق.ظ

این روزها به نظرم تصمیم گرفتن برای اضافه کردن عضوی جدید به خانواده از انتخاب همسر هم سخت تره:/


پ.ن. منظورم از این روزها ، حال و هوای این روزهای خودمه

633

سه شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۰۱ ق.ظ

هرچقدر هم در تربیت  و سبک گفتاری توی خونه دقت کنی باز باید انتظار داشته باشی که روزی برسه که  دردونه ات  در قبال تلاش تو برای آرام بودن و کم کردن از بار تنشی واقعه ای که تعریف کرده بهت بگه: تو چقدر ساده ای!!! قضیه اینطوری نیست!!

یا در قبال گوشزد کردن کار درست بهش، بهت بگه: اصلا دوست دارم اینکارو بکنم، زندگیِ خودمه، زندگیِ تو که نیست!!!


راستشو بگم خیلیییییییییی زودتر از اون چیزی که تصورش رو میکردم داره اتفاق می افته!!

632

سه شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۴۷ ق.ظ

دیروز روی میزم یه عنکبوت کوچیک دیدم، انقدر کوچیک بود که دلم نیومد حتی بزنمش چه برسه به کشتن..

امروز توی نور که نگاه کردم کنار میزم پر از تار عنکبوت بود...


گناه هم همینطوره خیلی سریعتر از اونی که تصورشو بکنی اثرش رو میذاره:(

631

يكشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۷، ۰۸:۱۰ ق.ظ

طرز صحیح نوشتن یه کلمه رو سرچ کنی، ولی به شکل عجیبی بازهم اشتباه بنویسی، و بعد نامه بزنی

و مسئول مافوقت هم متوجه نشه و ارجاع بزنه به تقریبا همه جا، و مسئولین ادبیاتی هم متوجه نشن، و یک دکتر مهندس تذکر بده!!!!:(((



630

شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۱۷ ق.ظ

کاش بدونم وظیفه ام تاچه حد مادر و همسر بودنه!!

حتی اگر پست های این وب رو مبنا قرار بدیم من بیشتر تو نقش هام هستم تا خودم

در موضع همسر بودن گه گاهی خودخواه هستم و خودم رو مقدم میدونم ولی در موضع مادر بودن، اصلا

و نمیدونم تا چه حد این کارم درسته

نمونه اش ادامه تحصیل، یا هر دوره ای یا حتی ماموریتی که مهارت شغلی یا شخصیم رو ارتقاء میداده رو توی این سالها خیلی ساده ازش گذشتم به این بهونه یا دلیل که ساعاتی که سرکار هستم انقدر زیاد هست که در باقیمانده روز خودم رو وقف دردونه و آسایش جسمی و روحیش کنم و حتی دقیقه یا ساعتی بیشتر، بهش تنهایی رو تحمیل نکنم

ولی زیادن همکارهاییم که حتی بچه های کوچکتر از من دارن و همه کار میکنند: کارمندن، دانشجوان، ورزشکارن، کلاس های فوق برنامه ای که محل کار میگذاره رو شرکت میکنن، ماموریت ها رو تا حد ممکن میرن و ...

و بدتر اینکه گاهی فکر میکنم احتمالا اونها مادرهای موفق تری هم هستن چون در درجه اول مادری شادترن، و احتمالا فرزند مستقل تری رو هم پرورش میدن!!


پ.ن. میدونم این پست تکراریه، شاید جمع چندین پسته، ولی دغدغه ایه که به نتیجه نرسیده:(