منه ی من!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۰۹
    722
  • ۰۲/۰۱/۳۰
    721
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    720
  • ۰۱/۱۲/۰۷
    719
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    718
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    717
  • ۰۱/۰۳/۲۹
    716
  • ۰۱/۰۳/۰۹
    715
  • ۰۱/۰۲/۱۱
    714
  • ۰۱/۰۱/۳۱
    713
آخرین نظرات
  • ۱۹ دی ۰۰، ۱۳:۲۱ - دچارِ فیش‌نگار
    :)

609

شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۰۱ ق.ظ
وقتی دردونه خوراکیی که مدرسه خریده رو نگه میداره، تا خونه با هم بخوریم...
وقتی دردونه اصرار داره برای کلاس قرآنش با وضو باشه
وقتی  دردونه به بچه های کوچکترش مادرانه رسیدگی میکنه..
وقتی دردونه با مادربزرگش سرمشق هاشو تمرین میکنه تا مامان جونش هم با سواد بشه...
وقتی دردونه بعد از حمام به تنهایی لباس میپوشه..
وقتی دردونه حواسش به همه مهمون ها هست که هیچ کم و کسری نداشته باشند..


و وقتی اولین دندون شیری دردونه می افته (19 مهر شب 6 سال و یک ماهگی)...


به خودم میام که کی دردونه انقدر بزرگ شد! و فقط خدا رو شکر میکنم
خدایا شکرت، من از پس یک ساعت ویک روزش هم بر نمی امدم اگه کمک تو نبود(البته در خوب تربیت کردن دردونه ادعایی ندارم، ولی در اینکه توانم رو گذاشتم چرا:دی)

608

دوشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۰۳ ق.ظ
هنوز بعد از دو سه روز منگم، دیشب خواب دزد میدیدم، امروز نزدیک بود تصادف کنم، دیروز از صبح در ماشینم باز بود تا وقتی رفتم سراغش، بعضی مراجعینم باید دوبار درخواستشونو بگن و ...

بقول خواهرم میگه خدا رحم کرده سرقت مسلحانه از تو نشده:دی
شاید به نظر شما هم آدم ضعیفی بیام که با یک هک حساب و سرقت از راه دور انقدر ذهنم و خودم درگیر شده باشه، البته مطمئنن از خستگی و فشار کاری زیاد این روزهام هم هست ولی
همه اینها رو گفتم که بگم
قدر امنیتی که داریم رو بدونیم، ذره ذره اش با ارزشه
و خدا حفظ کنه اونهایی که این امنیت رو برامون حفظ میکنن

607

يكشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۵۲ ب.ظ

و حساب بانکی من هک شد

به همین راحتی...



ضررمالیش یه طرف، شوکی که از این همه سادگی و بی فکری خودم بهم وارد شد یه طرف:(


606

سه شنبه, ۳ مهر ۱۳۹۷، ۰۲:۰۷ ب.ظ

اغراق نیست که بگم من بیشتر ازدردونه استرس روز اول مدرسه اش رو داشتم، و چقدر خدا رو شکر میکنم که پیش دبستانی رفت و خیلی از استرس هاش کم شد

نگرانی ناشی از مدرسه ای شدن دردونه باعث یادآوری ناراحتی های قبلیم از اینکه چرا اصلا کارمند شدم و چرا سرکار میرم و ... شد

با همین فکرها خوابیدم، وقتی بیدار شدم نمیدونم ساعت چند شب بود ولی به ذهنم رسید که امکان داشت دردونه خدای ناکرده بیمار باشه و من کار کنم

پس خدا رو شکر کنم که سالمه و درآمد ناشی از این همه سختی ، صرف خوشحالی و برآورده شدن نیازهای عادیش میشه

 

 

هرچی خدا رو بابت سلامتی دردونه شکر کنم کمه

پ.ن. این پست رو نوشتم تا مواقع مشابه یادآورم باشه:)

605

شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۰۴ ق.ظ
از مواردی که عذاب روحی روزانه من رو در پی داره بغض های هر شب دردونه برای سرکار رفتن منه
و علاقه دردونه به مدرسه رفتن، تنها به خاطر اینکه ساعات کمتری از وقتی که من نیستم رو خونه باشه، واقعا عذابم میده:(((

604

چهارشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۸:۳۳ ق.ظ

شش سااال!! از مادرانه گی هام گذشت

خدایا شکرت

603

دوشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۲۰ ب.ظ

وقتی دردونه تصمیم میگیره منو نقاشی کنه:

شش بار دور صورتم رو با مداد تخمین میزنه

مژه هامو میشماره

موهامو سانت میزنه

ابروهامو اندازه میگیره.. ،کلافه میگه تو منو بکش

هیچ جوره متقاعد نمیشه،من میکشمش،با بلند نظری :دی. قبول میکنه ازم

باز با مداد دور صورتمو هی اندازه میگیره و میخواد تصورم کنه... که عصبی میگه اصن یه چیز دیگه میکشم:))))

602

دوشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۳۴ ب.ظ

دیفالت اقای همسر اینه که با پیشنهادت مخالفه،مگه اینکه با آرامش کامل قانعش کنی که حرفت صحیحه،یا بیخیال شی،یا کلا کار خودتو بکنی(خنده شیطنت آمیز)

601

پنجشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۵۲ ب.ظ

گاهی فکر میکنم مامان حرف که میزنه،همون موقع،قبلش یا حتی بعدش به تاثیر حرفش فکر میکنه یا نه



بی ربط نوشت:بالاخره دارم اسباب کشی میکنم

ببخشید کامنت ها بی جواب تایید شد،در اولین فرصت جواب خواهم داد

600

چهارشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۰۳ ق.ظ

به سن و سال و تجربه نیست،هر زمان که پای احساس وسط بیاد، امکان غیرعقلانی عمل کردن آدمها هست!!